تفسیر شریف تسنیم سوره بقره (نشریه هادی شماره 108)

آیه 67- و اذ قال موسى لقومه انّ اللّه يامركم ان تذبحوا بقرة قالوا اتتّخذنا هزوا قال اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين

آیه 68- قالوا ادع لناربّك يبيّن لنا ماهى قال انّه يقول انّها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك فافعلوا ما تؤمرون

آیه 69- قالوا ادع لناربّك يبيّن لنا ما لونها قال انّه يقول انّها بقرة صفراء فاقع لونها تسرّالنّاظرين

آیه 70- قالوا ادع لناربّك يبيّن لّنا ماهى انّ البقر تشابه علينا و انا ان شآء اللّه لمهتدون

آیه 71- قال انّه يقول انّها بقرة لا ذلول تثير الارض ولا تسقى الحرث مسلّمة لا شية فيها قالوا الآن جئت بالحقّ فذبحوها وما كادوا يفعلون

آیه 72- و اذ قتلتم نفسا فادّارءتم فيها واللّه مخرج مّا كنتم تكتمون

آیه 73- فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحیى اللّه الموتى و يريكم آيته لعلّكم تعقلون

آیه 74- ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشدّ قسوةً و انّ من الحجارة لما يتفجّر منه الانهار وانّ منها لما يشّقق فيخرج منه الماء وانّ منها لما يهبط من خشية اللّه وما اللّه بغافل عمّا تعلمون

 نکات آیات 67 الی 74

در پی کشته شدن یکی از بنی‌اسرائیل و با توجه به اینکه هر کدام از بنی‌اسرائیل از گردن گرفتن قتل سرباز می‌زدند، خداوند فرمود گاوی ذبح کنید و برخی از اعضای آن را به بدن مقتول بزنید تا وی زنده شود و قاتل خود را معرفی نماید. اما با ابلاغ این پیام از سوی حضرت موسی به قوم بنی اسرائیل، آن‌ها شروع به پرسش‌هایی از مشخصات آن گاو نمودند برای مثال اینکه سن، رنگ و سایر ویژگی‌های آن چیست؟! البته موسی کلیم در جریان این ماجرا به خداوند پناه می‌برد و کلیه پرسش‌های آن‌ها را پاسخ می‌گوید (گاوی زردرنگ، بدون هیچ‌گونه خط و خالی، نه پیرِ پیر و از کارافتاده و نه جوانِ جوان باشد). صرف نظر از معرفی قاتل و سایر مسائلی که ژس از زنده شدن قاتل به وجود آمد، ذکر چندین نکته از این اتفاق بسیار روشن‌گر می‌باشد که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.

1- همان‌طور که آیات قبلی اشاره شد، یکی از ویژگی‌های قوم بنی‌اسرائیل حس‌گرایی آن‌ها بود. به این معنا که آن‌ها تا زمانی که  در محدوده حسیات به سر می‌بردند، متوجه به حقیقت بودند و زمانی که از آن خارج می‌شدند مجددا به عناد و کارشکنی می‌پرداختند. لذا نکته مهم برای حال آن است که انسان نباید در محدوده حسیات بماند بلکه با نگاه به آیات، معجزات و محکمات الهی باید به معارف و حقایق معقول سیر کرد و از حوادث محسوس زودگذر به پند و درس معقول دائمی رسید. به همین خاطر است که خداوند حکیم تعبیر بسیار زیبا و البته قابل تامل و سنگینی را در مورد آنان به کار می‌بندد و می‌فرماید: شماها از سنگ هم سخت‌ترید و اصلاً دل‌های شما هیچ اثری نمی‌پذیرد و چیزی در آن نفوذ نمی‌کند و عملاً فایده‌ای بر آن مترتب نمی‌شود.

2- پیرو نکته قبلی باید گفت در این ماجرا یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین عبرت‌ها و معارفی که آن‌ها (بنی اسرائیلیان) می‌توانستند بگیرند آن بود که، خداوند بی‌مثال و یکتای قاهر متعال است که با قدرت بی‌پایان خود مردگان را حیات می‌دهد هم چنان که در روز قیامت مردگان را زنده می‌گرداند و آن‌ها را در محکمه عدل خود محاکمه خواهد نمود.

3- زمانی که حضرت موسی (ع) دستور خداوند را به آنان ابلاغ نمود، قوم به او گفتند آیا ما را به شوخی گرفته‌ای؟! سپس حضرت فرمود: " پناه می‌برم به خدا از این‌که از جاهلین باشم"، در اینجا نکته بسیار مهم همین تعبیر "جهل" است که باید توجه داشت در مقابل علم و دانش است نه نادانی، به عبارتی بی‌خردی در مقابل عقل و خردورزی است. اما به راستی عقل چیست؟ قرآن کریم بسیار زیبا بیان نموده که " العقل ... ماعبد به الرحمن و اکتسب به الجنان" خلاصه آن که عقل آن چیزی است که انسان را به عبودیت خدا و اکتساب بهشت دعوت می‌نماید. بنابراین می‌توان گفت هر علمی که منجر به این دو مطلب نشود، از سنخ عقل نیست.

4- نکته حائز اهمیت دیگر که نکته‌ای اخلاقی به شمار می‌آید، آن است که حضرت موسی کلیم (ع)، می‌فرماید "پناه می‌برم به خدا ..." در صورتی که می‌توانست بفرماید " من ار جاهلان نیستم" و این نیست مگر تنزیه نفس و اینکه اگر خدا نخواهد و یاری ننماید ما نیز دچار معصیت و حبط عمل خواهیم شد و لذا در همه حال باید خود را در برابر ذات اقدس الهی هیچ و فقیر دانست و همواره در امور مختلف به او پناهنده شد. البته این ادب نه تنها مخصوص موسی کلیم (ع) است، بلکه سایر پیامبران الهی نیز این چنین بوده‌اند.

5- همان‌طور که بارها اشاره شده است، قرآن کریم نعوذبالله کتاب داستان و قصه نیست، بلکه کتاب تربیت و تعلیم حکمت و تعقل است، لذا در بسیاری از مواقع از ذکر جزئیاتی صرف نظر نموده است برای مثال در همین ماجرای فوق، اشاره‌ای به زمان، مکان یا اینکه آن‌ها کدام یک از اعضا گاو را به بدن مقتول زدند صحبت نشده است چرا که در سیر اصلی داستان و آن چه باید از آن فهم شود، لطمه‌ای وارد نخواهد شد. اما از طرف دیگر با تامل در این ماجرا متوجه خواهیم شد این ماجرا یک قصه و نه دو قصه متفاوت که هرکدام روایت مستقلی را روایت کنند. چرا که ظاهراً ماجرای فوق با این کیفیت در تورات کنونی نقل نشده است. بلکه این گونه آمده است که اصولا این یک حکم فقهی و حقوقی بوده است که در صورت عدم مشخص بودن قاتل، بزرگان قوم و سالمندان شهر موظفند گاوی را با شرایط فوق ذبح کنند و سپس طی مراسمی خاص دست‌های خود را بر آن گاو می‌شویند و می‌گویند ما قاتل نیستیم و قاتل وی را هم ندیده‌ایم و به این ترتیب بخشوده خواهند شد.

اما چند دلیل می‌توان برای اثبات صحت نقل ماجرا به زبان قرآنی آورد:

الف) اگر واقعاً چنین حکمی برای حل معضل لوث و قسامه وجود داشته است بنی‌اسرائیل نباید اعتراض می‌کردند.

ب) بر همین اساس نیازی به پرسش چندباره درباره مشخصات آن گاو نبوده است.

و سایر دلایل. هم‌چنین روایات نیز قصه قرآنی را تایید می‌نماید و از همه مهم‌تر عدم تحریف قرآن کریم و میزان بودن آن است، لذا جایز نیست اگر ماجرایی یا مطلبی در تورات کنونی (تورات محرف) نبود یا برخلاف متن و نقل قرآن بود، قرآن را به نقد کشید بلکه باید در پی اصلاح و علاج آن در کتاب تورات بود.

شیوه­ی نقل تاریخ در قرآن

در قرآن کریم به بسیاری از جزئیات قصّه­ی ذبح بقره نظیر زمان و مکان قصّه یا این که چه عضوی از مذبوح به چه عضوی از بدن قاتل زده شده اشاره نشده و نیز صدر و ذیل قصه با ترتیب زمانی وقوع آن ، بیان نشده است ؛ زیرا چنان که بارها گفته شد ، قرآن کتاب قصه و تاریخ نیست ، بلکه کتاب نور ، حکمت و هدایت است و از یک واقعه­ی تاریخی نکات حکمت­آموز دخیل در هدایت جامعه انسانی را نقل می­کند

تذکر: آگاهی زمان و مکان قصه نقشی در فهم معارف قرآنی ندارد .

راز گزینش حیوان خاص

خدای سبحان برای اینکه قداست ناروایی را که چه بسا در دل گروهی از یهودیان ریشه دوانیده و تا زمان قصه­ی مورد بحث باقی مانده بود، از بین ببرد و ثابت کند که کشتن گاو نه تنها مشکل­زا نیست بلکه ممکن است مشکل­گشا باشد ، آن را برگزید.

البته این سؤال درباره­ی هر حیوان دیگری اگر دستور ذبح آن نازل می­شد، قابل طرح است.

بهانه­جویی بنی­اسرائیل

جمله­ی «أتتخذنا هزوا» حاکی از بهانه­جویی دیگر بنی­اسرائیل است؛خصیصه­ای که در طول حرکت آنان با حضرت موسی و در بسیاری از مواضع دیگر آنان ظهور می­کرد و بر این فرض که آنان در این پرسش جدی بودند و قصد توهین نداشتند، دلیل ضعف معرفت آنان به مقام عصمت پیامبر و ضعف روح اطاعت و تسلیم آنان در برابر اوامر حق است.

پرسش از سنّ بقره

«ما هِیَ» سؤال از سن گاو است و ممکن است به این جهت باشد که آنان با این تعبیر می­خواستند تعجب شدید خود را برسانند و این­که معهود نیست که با ذبح گاوی مرده ای زنده شود ؛ حقیقت گاوی که چنین ویژگی شگفت­آوری داشته باشد با حقیقت سایر گاوها فرق دارد. پس خدا برای ما تبیین کند: آن حقیقتی مه برای ما ناشناخته است ، چیست؟

رنگ نشاط آفرین

رنگ زرد در میان رنگ­ها برخی گفته­اند از ویژگی خاصی برخوردار و مایه شادابی بیننده است ؛ چنان که از حضرت علی علیه السلام نقل شده که رنگ زرد کدورت و غصه را کاهش می­دهد .

بهانه­گیری برای رفع تکلیف

بنی­اسرائیل تا آخرین لحظه با آن که به حق بودن فرمان ذبح اعتراف کردند ، نمی­خواستند به تکلیف الهی عمل کنند:«و ما کادوا یفعلون» ؛ چون «کاد» به معنای « قرب» است و جمله بدین معناست که« نزدیک بود آن را انجام ندهند» . پس جمله­ی« و ما کادو یفعلون» نشانه­ی آن است که پرسش­های آنان بهانه بود تا از خود رفع تکلیف کنند.

حس گرایی بنی اسراییل

آیه «الان جئت بالحق» از دو منظر قابل بررسی است. از سوی اول اینآیه سخنی استهزا آمیز از سوی بنی اسراییل خطاب به حضرت موسی است که با وجود دیدن معجزات فراوان باز هم خطاب به ایشان می گویند تازه حق را آوردی. از سوی دیگر بنی اسراییل نتوانستند معجزات فراوان حضرت موسی را تحلیل عقلی کرده و به عصمت و نبوت ایشان ایمان کامل بیاورند. صرفا نسبت به این معجزات نگاه حسی داشته و فاقد تحلیل عقلی­اند. در نتیجه، این نگاه حسی پس از مدتی دیگر کارایی نداشته و به جای این که سبب هدایت شود، باعث قساوت دل می­شود.

بر مبنای حدیث امام رضا که (بنى اسرائيل هر گاوى برمى گزيدند، كفايت مى كرد، ليكن سخت گرفتند و خدا نيز بر آنان سخت گرفت) و سیاق آیات، اعلام ویژگی های گاو به مرور به این علت بود که بنی اسراییل در انجام وظیفه ذبح گاو کوتاهی می­کردند.

برهانی بر معاد و احیای مردگان

هدف از معرفی این گونه قاتل، آوردن دلیل و معجزه­ای برای اثبات معاد برای بنی اسراییل است. در واقع کسی که در این نشانه تعقل کند، هیچ گاه از زنده شدن مردگان در قیامت توسط پروردگار تعجب نمی­کند.

ظهور آیه در احیای حقیقی

عده­ای به علت سخت باور بودن زنده شدن مرده، از معنای ظاهری آیات فاصله گرفته و به تفسیر معنایی آیات پرداختند. در اینجا این نظرات مطرح شده و پاسخ آن­ها گفته می­شود.

1-بر مبنای نظر عده ای، داستان اینگونه بوده است که پس از قتل فردی در بنی اسراییل برای جلو گیری از تخاصم و خون ریزی های بعدی دستور به ذبح گاو و پایان به درگیری و نزاع­های بعدی گردید. بر مبنای این پندار از کشته شدن افراد دیگر جلوگیری شده و در نتیجه با آیه «من احياها فكانّما احيا الناس جميعاً» سازگار است. در پاسخ باید گفت که برای این معنا هیچ قرینه­ای وجود ندارد و اگر قرینه­ای برای معنا وجود نداشته باشد، در نتیجه این معنا قابل استفاده نیست.

2-بر مبنای این نظر رجوع نزولی فعل به قوه امکان­پذیر نیست. و همچنین هبوط کامل به ناقص از لحاظ عقلی محال است. در نتیجه زنده شدن مردگان در دنیا به علت اینکه فرد با مرگ تمامی استعدادهاش به فعلیت رسیده است، بازگشت او به قوه و نقص از لحاظ عقلی غیر ممکن بوده و در نتیجه باید این آیات را تفسیر معنایی کرد.

در پاسخ به این پندار ناصواب باید گفت:  انسان مرده اى كه زنده مى شود، هيچ كمال علمى يا عملى پيشين خود را از دست نمى دهد، بلكه با داشتن همان مرتبه تجرّد مثال يا عقلى مجدداً در مرحله نازل خويش به طبيعت تعلّق مى گيرد، تا برخى از كمال هايى كه در زمان حيات پيشين تحصيل يا از آن استفاده نكرده بود، حاصل گردد؛ يعنى حيات مجدّد براى صعود قوّه به فعل است، نه مستلزم نزول فعل به قوّه و بين اين دو فرق فارقى است. آرى، اگر انسانى كه به تجرّد باريافت، روح او دوباره به جنين تعلّق بگيرد و مصداق«واللّه اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً» قرار گيرد، مشمول رجوع از فعل به قوه است.

سرانجام حس گرایان

اگر انسان نسبت به آیات الهی صرفا نگاه حسی داشته باشد و نتواند از این نگاه حسی عبور کرده و باتعقل و تفکر به عقاید محکم دست پیدا کند، بعد از مدتی نگاه حسی او به آیات و نشانه­های پروردگار از دست رفته و دوباره فرد به عقب باز می­گردد. نتیجه­ی این بازگشت به قبل قساوت دل خواهد شد« ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك...»

مقلدان کور تقلید ستیز

تنها جامعه ای می­تواند کارایی داشته باشد و از تمام جهات به رشد و کمال برسد که زنده دل باشد. نهایت جامعه­ای که مردم آن دل­های مرده و قسی دارند، هبوط است. منشا این هبوط سه چیز است.

1-حس گرایی در معرفت شناسی

اينان نه تنها به سلطان علوم و ملكه معارف، يعنى وحى الهى بها نمى دهند، بلكه برهان تجريدى عقل را خرافه مى پندارند و هر چيزى كه به حسّ درنيايد، آن را اسطوره باطل مى دانند. معرفت شناسی آن­ها بر مبنای آیه « لن نؤ من لك حتى نرى اللّه جهرةً » است.

2-بطلان تقلید ممدوح

این گونه افراد بدون توجه به این نکته که انسان توانایی متخصص شدن در همه امور را ندارد و ناچار به تقلید در بسیاری از امور است، تقلید ممدوح را رد کرده و به استهزای آن می­پردازند. غافل از اینکه نمی­دانند تقلیدی ممدوح است که با فهم و درک همراه باشد. عقیده آنان در قرآن این گونه یاد می­شود« إنّا اطعنا سادتنا و كبرانا »

3-تقلید کور در مسائل اجتماعی

اینان هر چه عامل اسراف، اتراف، رفاه و برترى باشد، خوب مى دانند و از زمامداران استبداد، استثمار، استعباد، استحمار وديگر روش هاى زورمدارانه سياست بازان خود پيروى مى كنند؛ يعنى در عين ابطال تقليد به طور مطلق براى كام مادى به دام تقليد كور مى افتند. عقیده آنان در قرآن این گونه یاد می­شود« إنّا اطعنا سادتنا و كبرانا »

نتیجه این عقیده و عمل این است که قرآن اینان را دارای قلبی حتی از سنگ سخت­تر می­دانند.

مراحل سير نزولى انسان تبه كار 

جمله (فهی کالحجارة أو أشدّ قسوة)، نشان آن است که قلب انسان چنان که می تواند سیر صعودی کند، ممکن است سیر نزولی داشته باشد؛ سعی و تلاش انبیا برای این است که قوای ادراکی انسان را تقویت کنند و دفینه های فطری و عقلانی او را شکوفا ساخته او را با فرتشگان محشور کنند. اما اگر او از رهنمود پیامبران اطاعت نکرد و با سوء استفاده از اختیار و آزادی خدا داد، راه تمرّد و طغیان در پیش گرفت، در ابتدای راه در حدّ حیوان است، لیکن در اواسط راه از حیوان هم پست تر می شود و در اواخر راه به حدّ سنگ و جماد می رسد و در نهایت از سنگ نیز سخت تر و جامدتر می شود.

مراحل فراوانی برای قوس نزول تصور می شود که چهار بخش آن را قرآن با لطایف تعبیری خود چنین بیان می کند: 1. «أولئک کالأنعام»، «کأنهّم حمر مستنفرة». 2. «بل هم أضلّ» 3. «فهی کالحجارة» 4. «أو أشدّ قسوة»

دل هاى سخت تر از سنگ

اشاره به اقسام سه گانه سنگ در سه جمله «وإنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الأنهار»، «وإنّ منها لما یشّقّق فیخرج منه الماء» و «وإنّ منها لما یهبط من خشیة اللَّه»، برای این است که «أشدّ قسوة» بودن وسخت تر از سنگ بودن برخی دل ها معلّل و مستدلّ گردد.

توضیح این که بعضی از سنگها که در دل کوه قرار دارد، با انفجاری که در آن رخ می دهد، نهری از آب از آن می جوشد و سرازیر می گردد: «وإنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الأنهار». برخی دیگر در حدّ انفجار شکسته نمی شود، بلکه تنها شکافی برمی دارد و آب کمتری در حدّ چشمه از آن جاری می شود: «وإن منها لمایشّقّق فیخرج منه الماء». قسم سوم از ترس و خشیت خدا سقوط و از جایی به جای دیگر هبوط می کند: «وإنّ منها لما یهبط من خشیة اللَّه»؛ بنابراین، آثار و برکاتی بر سنگ مترتب می شود و این گونه انفعال و تأثّر در آن مشاهده می شود؛ در حالی که دل های بنی اسرائیل بر اثر این که پس از مشاهده آن همه آیات و بیّنات دوباره غافل شدند و از حقّ اعراض کردند، چنان سخت و قسّ شد که راه هرگونه نفوذی را بر روی خود بست و دیگر مشاهده آیات و معجزات، نه تنها تأثیری بر آنها نداشت، بلکه بر سختی و قساوت آنها می افزود.

ممکن است دلی، پیش از آمدن معجزه، آن چنان گرفتار قساوت نباشد، ولی پس از آمدن معجزه و مشاهده بیّنه الهی و واضح شدن مطلبِ حقّ، به سبب لدود و جحود و عنود شدن و بر نکول اصرار ورزیدن، قساوت سنگینی را در پی داشته باشد؛ چنان که قرآن که برای مستعدانِ فیضْ شفا و رحمت است، برای ستمگرانْ عامل ازدیاد خسارت می گردد:

چگونگى قساوت و انشراح قلب آدمى 

کسی که بر اثر عواملی مانند گرایش های حسّی، اهل تعقّل و تدبّر نبود و ازمحسوس به معقول و از ظاهر حادثه ها به باطن آنها راه نیافت و از رخدادهای آموزنده عبرت نگرفت واز این رهگذر به ایمان و اعتقاد خود قوّت نبخشید، در برابر معصیت الهی منعی برای ارتکاب آن نمی بیند و زمانی که پای میثاق و پیمان الهی به میان آمد، رادعی برای شکستن آن عهد احساس نمی کند.

درنتیجه به سبب کثرت عصیان و تراکم نقض میثاق ها ونَکْثِ پیمان ها، سختی و قساوتْ همه دل او را فرا می گیرد و بر دل او مُهْر و قفل می زند و در نهایت چنین قلبی نه از درون نسبت به خیر جوششی دارد تا برکت از آن برخیزد و نه از بیرون سخنی در آن نفوذ می کند، تا برکتی را بپذیرد: «أفلا یتدبّرون القرءَان أم علی قلوب أقفالها»؛ مُهر کردن دل بعد از تراکم گناه نظیر قفل کردن انبار پر از کالایی است که دیگر جایی برای کالای جدید ندارد؛ از این رو آیات آن را کاملاً می بندند.

قلبی که بر اثر عناد و لجاج مُهر شد، نه می شود عقیده یا خُلق بد را از آن گرفت و نه می توان عقیده یا خُلق خوب را در آن جای داد. سرّ این که صاحبان چنین دلی در قرآن تدبّر نمی کنند، این است که راه نفوذ معارف وعقاید و اخلاق بر روی آنها بسته شده و از درِ بسته نه می توان چیزی (عقیده باطل) را بیرون کرد و نه چیزی (عقیده حقّ) را به درون راه داد.

دلی که با تراکم گناه سیاه گردد و جایی برای توبه نیز در آن نماند، مختوم می شود: «ختم اللَّه علَی قلوبهم...» صاحبان دل های مختوم به پیامبران می گفتند: «سواء علینا أوعظت أم لم تکن من الواعظین» و خدای سبحان درباره آنها می فرماید: «سواء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لایؤمنون»

آنچه سبب بسته شدن و قساوت قلب می شود، نقض عهد و به طور کلّی معصیت پروردگار است. بر همین اساس، خدای سبحان در سوره مائده پس از اشاره به عهدهایی که از بنی اسرائیل گرفت، عهد شکنی های آنان را مطرح ساخته، قساوت دل های آنها را به این پیمان شکنی ها نسبت می دهد. و در سوره صف از زبان موسای کلیم علیه السلام نقل می کند که به قوم خود فرمود: با این که حقّ برای شما روشن شده و میدانید من فرستاده خدایم، چرا مرا اذیت کرده، سخنانم را نمی پذیرید، سپس خدای سبحان در توجیه عدم پذیرش آنان می فرماید: «فلمّا زاغوا أزاغ اللَّه قلوبهم»؛ آنان با سوء اختیار خود از حکم خدا منحرف شدند؛ از این رو خداوند قلب آنها را منحرف کرد. در سوره مائده نیز پس از برشمردن برخی گناهان منافقان، نظیر کذب و تحریف می فرماید: «و من یرد اللَّه فتنته فلن تملک له من اللَّه شیئاً أولَئِک الذین لم یرد اللَّه أن یطهِّر قلوبهم»؛ یعنی بر اثر آن تبه کاری هاست که خداوند اراده نمی کند، دل های آنان را تطهیر کند.

نکته: چنین نیست که این درِ بسته قابل گشایش نباشد؛ بلکه کلید معین دارد و همه کلیهای جهان نزد خداست: همان خدایی که دل تبه کار متمرّد را قفل کند، کلیددار نهانی و نهایی و مقلّب القلوب نیز هست و می تواند آن را باز کند. همان گونه که قبض و ختم و قفل دل ها به دست خداست، بسط و شرح و فتح آن نیز به دست اوست. پس کسی که بخواهد مانند سنگ از درونش چشمه بجوشد یا از خشیت الهی هبوط و تواضع کند، باید اثرپذیر باشد، تا قلبش با رسوبات گناه بسته نشود و کسی که بخواهد قلب بسته اش انشراح پیدا کند، باید با کلیددار هستی و فتّاح علیم: و مقلّب دل ها با توبه، انابه و نجوا ارتباط برقرار کند. چون کلید قلب ها در دست خداست؛ با چرخش آن به یک سو، درهای رحمت بر روی انسان گشوده می شود: و با چرخش آن به سمت دیگر سراسر عالم بر روی انسان بسته می شود؛ به گونه ای که به هر دری مراجعه کند، سرافکنده بازمی گردد؛

البته چنان که گذشت، مقصود از استناد اموری چون ضلالت، انحراف، قبض، ختم و قفل و به طور کلی استناد شرور به خداوند، چیزی جز امساک فیض و رحمت نیست؛ یعنی آنچه سبب می شود، درِ دلْ بسته شود، سلب توفیق و قطع رحمت خاص است و نیز آنچه سبب سلب توفیق می شود، گناه خود انسانِ متمرّد است؛

شخصی از حضرت امیر مؤمنان (سلام اللَّه علیه) پرسید: چرا توفیق نافله شب پیدا نمی کنم؟ آن حضرت فرمود: گناه سبب این بی توفیقی است؛ (قد قیّدتک ذنوبک)( بحار، ج 80، ص 127)

تسبيح، خشيت و خوف جمادات

در ذیل داستان بقره و در بیان اقسام مختلف سنگ ها، سخن از سنگی به میان آمد که از خشیت خدا، هبوط و نزول پیدا می کند. این جمله یادآور آیه ای است که تسبیح و تنزیه خدارا به همه موجودات، حتی جمادات استناد می دهد: «وإن من شی ء إلاّ یسبّح بحمده» و آیه ای دیگر که همه چیز را مُسْلِم و منقاد خدا معرفی می کند: «وله أسلم من فی السَّموات» همچنین آیاتی که سجود و آمدن با طوع و رغبت را به همه موجودات نظام کیهانی اسناد می دهد. و نیز مؤید آن دسته از روایات و آیاتی است که سخن از شکایت و شفاعت برخی جمادات یا اعضاء و جوارح در قیامت دارد؛ چون لازم شکایت و شفاعت در محکمه عدل خداوند احساس، ادراک و حضور در صحنه حادثه است و خانه یا مسجدی که به عنوان شاهد و ناظر، در متن حادثه حضور نداشته و معرفت وادراکی نسبت به آن ندارد. چگونه می تواند در محکمه قیامت به نفع یا ضرر کسی شهادت دهد؛ قیامت ظرف ادای شهادت است وهر ادای شهادتی باید مسبوق به تحمّل شهادت باشد و تحمل شهادت، حضور در صحنه حادثه و ادراک و فهم آن را می طلبد؛ اگر در قیامت اعضاء و جوارح انسان یا هر جامد دیگری می گویند: خدا ما را به سخن درآورده است؛ بدین معنا نیست که خدای سبحان هم اکنون این مطلب را به ما فهماند، بلکه به این معناست که ما تاکنون آن را می دانستیم، ولی مأذون در اظهار و افشای آن نبودیم و اکنون خداوند به ما اجازه افشای آن را داده است. قیامت ظرف اذن در اظهار است، نه ظرف تعلیم یا ادراک ابتدایی اعضاء و جوارح.

در هر حال، تلقّی و باور داشتن این نکته نقش بسیار مهمّی در تربیت انسان و اجتناب او از معاصی دارد؛ بسیار بعید است کسی که باور دارد که همه عالم مظهر و در محضر خداست و خداوند حاکم عادل و شاهد حاضر است و همه چیز سرباز اوست، در عین حال به خود اجازه معصیت دهد؛ چون فرض این است که او به این باور درونی رسیده که غیر از خدای سبحان که آگاه است، همه اشیا بر او نظارت دارند و علیه و شهادت می دهند و قیامت ظرف حدوث آگاهی این موجودات نسبت به اعمال او نیست، بلکه ظرف اذن خدا در نطق و تکلّم آنان نسبت به ادای شهادت است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها تفسیر شریف تسنیم سوره بقره (نشریه هادی شماره 108)