تحریر رساله الولایه (نشریه هادی شماره 111)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: اخلاق و عرفان
- منتشر شده در 09 مهر 1398
- نوشته شده توسط محمد مهدی افشاری
- بازدید: 715
3-3-3. تصفیه اخلاق و امتثال احکام به شوق وجه الله
سلوک را می توان در سه عنصر اساسی خلاصه کرد: اصلاح عقیده، تهذیب اخلاق، تصحیح اعمال. سالک محب، عقیده و باوری توحیدی و سالم یافته و از این رو در مرحله بعد گام در راه اصلاح و تهذیب اخلاق و تصحیح اعمال می زند. انگیزه او از این افعال و تروک نیز تنها آن است که معشوق او را به این افعال و تروک دستور داده و او این اعمال را می پسندد و دوست می دارد، نه برای طمع بهشت یا ترس از جهنم، بلکه تنها برای وجه الله و بدون چشم داشت به پاداش الهی یا تشکر دیگران، همچنانکه قرآن کریم درباره اهل بیت وحی علیهم السلام فرمود: «و یطعمون الطعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و اَسیرا* اِنّما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاءً و لا شُکورا» (سوره انسان َآیات 8 و 9). کمال توحید و معرفت و محبت همین است که قله توحید علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) و اسوه ی ائمه هدی فاطمه زهرا (علیها السلام) سه روز روزه گرفته و پایان هر روز غذای افطار خود را کریمانه به سائلی می پردازند که از قضا یکی از آنان کافری است که در جنگ به اسارت در آمده و خودشان با آب افطار می کنند و در برابر این اطعام کریمانه هیچ چشم داشتی حتی به ثواب و جزاء اخروی هم ندارند و تنها به شوق روی دوست این کار را می کنند، زیرا ایشان خردمندترین مردم اند و می دانند که دل بستن به هر چیزی غیر از وجه الله زیانی بس بزرگ است، چنانکه مولوی می گوید:
هجده هزار عالم اگر ملک تو شود
بی روی دوست چیز محقّر گرفته ای
3-3-4. تعلق طریقی عاشق به نفس خویش
سالک عاشق تنها به نفس خود تعلق طریقی دارد، چون از توجه به حقیقت نفس خود لقاء حق را می طلبد و به بیان دیگر محبت او به نفس از نوع محبت عاشق به راهی است که وی را به وصال معشوقش می رساند یا از نوع محبت انسان عاشق به آینه ای که صورت معشوقش را در آن می نگرد، نه از آن جهت که به خود شیشه و جیوه دلبسته است. به همین سبب شبانه روز متوجه به نفس خویش است، اما هرگز به نفسش توجه استقلالی ندارد، زیرا ممکن نیست عاشق واقعی دو محبوب را برگزیند و دو مطلوب را بطلبد، او یک معشوق برگزیده و آن همان حق تعالی می باشد که محبوب لذاته است و هر چیز دیگر را تنها برای او دوست دارد، یعنی احاطه و اشراف و قیومیت حق تعالی چنان است که محبت به او منشأ محبت به همه آثار اوست.
پر واضح است که عاشق واقعی تنها محبوب خودش را می طلبد و از هر چیزی که مانع رسیدن به او شود یا عاشق را به خود مشغول کند، می گریزد.
عاشق هیچ اهتمام و دغدغه ای ندارد مگر خلوت با معشوق و رسیدن به او و گذشتن از همه حجاب ها و موانع وصال.
سالک عاشق هرچه بیشتر به شناخت و شهود حق تعالی دست می یابد و با اوصاف او بیشتر آشنا می شود، وجد و شورش شدیدتر شده و آتش شوق در دلش شعله ورتر می گردد تا جایی که گاه این شوق مفرط، منجر به غیبت او از نفس و فانی شدن از نظر خود و اشتغال محض به حق تعالی می شود. در آن هنگام همه چیز فانی است و چیزی جز «وجه رب» و رخ یار باقی نمی ماند، وجهی که با جلال و شکوه و اکرام است: «و یبقی وجه ربّک ذوالجلال و الاکرام» (سوره الرحمن، آیه 27).
4. پاسخ نهایی به شبهه
بر پایه آنچه گذشت دانستیم که تفاوت حقیقی سه طبقه در ادراک معارف دینی است، یعنی چون هر گروه این معارف عرشی را به اندازه ظرفیت خود می فهمند، یک کلام و یک کتاب و سنت را به سه روش تفسیر می کنند، پس بیان جزئیات و تفاصیل طریقت معرفت نفس و سلوک الی الله از وظایف شریعت نیست، زیرا شریعت آنچه را که به عنوان مشخصات اصلی اساسی مبدأ و و مقصد و راه بوده بیان کرده، اما مردم به حسب طبقات فهم و درجاتشان در ادراک و برداشت، مدلول این نصوص و تعبیرهای مختلف اند.
حضرت علامه رحمت اله علیه در پایان این بحث و برای تأیید مطالب پیشین می فرماید: از یکی از اساتید بزرگوارم پرسیدم که طریقه معرفت نفس با اینکه نزدیک ترین راه رسیدن به خداست، چرا در شریعت بیان نشده است؟
حضرت استاد فرمودند: مگر بیان و تعبیری هم در شریعت وجود دارد که این هدف و طریقت را در نظر نداشته باشد و این مسلک را شرح ندهد؟!
یعنی به جای اینکه بپرسیم کدام بیان در شریعت ناظر به این مسلک و طریقت است، باید بپرسیم: کدام بیان ناظر به این طریقت نیست و شرح این مسلک نمی دهد؟!
بنابراین راه رسیدن به خدا و معرفت نفس و سلوک الی الله و دستیابی به توحید و فناء محض در دین بیان شده، اما روندگان این راه و بینندگان و دانایان این معارف عرشی اندک اند.
5. شیوه استعاری عرفا در بیان اسرار طریقت
کسانی که در این مسیر حرکت کرده و به مقصد رسیده یا نزدیک شده اند، اموری را در می یابند و پساپرده هایی را از برخی آیات و اخبار می فهمند که اگر آنها را برای دیگران بیان کنند، با استبعاد و انکار و مخالفت یا حتی برخورد خشم آلود و طردشان مواجه می شوند.
برای همین سالکان این طریق و واصلان به این مقصد بر خود فرض می دانند که آنچه را می بینند و می یابند برای اغیار بیان نکنند، یا اگر خواستند میراثی برای سالکان بعدی به ارمغان بگذارند این معارف را در قالب کنایه و استعاره و تمثیل و با ادبیات و مصطلحات خاص عرفانی-ادبی در قالب نظم و نثر بیان کنند.
جمع بندی و سخن پایانی فصل
1. جاذبه و دافعه و فعل و ترک اصلی سالک
طريقت عملی عرفانی مرکب از دو جزء است:
1. رفض و ترک مطلق ماسوى الله؛
۲. گرایش و جذب و توجه تام به الله تبارک و تعالی.
به بیان دیگر، سلوک عملی متشکل از دو عنصر اصلی جاذبه و دافعه یا گرایش و گریز يا أخذ و رفض است. این دو رکن اساسی در همه موجودات اعم از جماد و نبات و حیوان و انسان و ملک مشاهده می شود و بازگشت این دو به صفت جلال و جمال حق تعالی است که در هر قسم از موجودات به نوعی متبلور و متجلی است. جمادات جذب و دفعی دارند؛ مثلا خاکی که قرار است تبدیل به لعل و عقیق یا سایر سنگ های قیمتی شود، مواد مستعد و ارزشمند خاصی را جذب و مواد دیگر را دفع می کند. همین جاذبه و دافعه به صورت دیگری در گیاهان نیز یافت می شود؛ مثلا دانه برای آنکه تبدیل به خوشه گندم شود مواد مغذی و متناسب و آب کافی و سالم و اکسیژن و کود و... را جذب و موادی غیر مفید برای هدفش را دفع می کند. حیوانات نیز جاذبه و دافعه مخصوص به خود دارند که از آن به شهوت و غضب یاد می شود، یعنی به لذایذ گرایش دارند و از ناملایماتی مانند دشمن و هوای نامناسب گریزانند. همین جاذبه و دافعه هنگامی که لطیف تر می شود در انسان به صورت اراده و کراهت درآمده و موجب می شود تا انسان امور و افعالی را که متناسب با غایت و هدف اوست اراده کرده و بپسندد و کارها و امور دیگر را نپسندد و هنگامی که لطیف تر و روحانی تر شوند به صورت صفت تولی و تبری بروز می کنند که از ارکان فروع دین و ستون خیمه ایمان مؤمن اند.
بنابراین دو عنصر جذب و دفع محور اساسی سلوک عملی است. سالک هر چه را غیر خداست رها می کند و با همه ظرفیت خود به سمت حق تعالی توجه می کند. این همان معنای ذکر لا إله الا الله مرکب از نفی و اثبات است، یعنی نخست الوهیت و معبودیت و توجه به غیر خدا را مطلقا نفی کرده و در گام دوم که لازم و نتیجه گام نخست است، توجه و عبادت و خضوع و گرایش به حق تعالی را اثبات می کند. در واقع این ذکر شریف بسان یک سیر روحانی است که در قدم نخست (سير من الخلق إلى الحق) سالک از همه چیز منقطع شده و الوهیت و معبودیت و محبوبیت و مطلوبیت را از همه چیز نفی می کند و در اثر این نفي مطلق و نادیدن هر چه که هست، به شهود حق تعالی نایل می شود؛ سپس در سیر من الحق الی الخلق نگاهش به همه عالم تغییر می یابد و همه چیز را تجلی می یابد و از این رو به همه اشیاء علاقمند می شود، چون رخ محبوب می یابد و همه چیز را تجلی و ظهور او می بیند. نفی و اثبات یا دافعه و جاذبه بسان دو امر متلازم اند، یعنی ترک تعلق از غیر حق و ندیدن اغيار مستلزم دیدن حق است.
در واقع قرب و بعد به حق تعالی از سنخ اضافة متخالفة الأطراف است، به این معنا که حق تعالی به ما حتی از خودمان هم نزدیک تر است، اما ما از او دوریم، همچون کوری که در کنار بينا ایستاده است و شخص بينا حقیقتا به او نزدیک است، ولی شخص کور به سبب نابینایی از او دور است و اگر مانع غفلت و کوری برطرف شود، خواهد دید که از همان ابتدا به او نزدیک بوده است.
محرومیت و دوری و حجاب معلول سرگرمی به امور فناپذیر (حطام دنیا) و برگزیدن متاع پست آن است: «يأخذون عرض هذا الأدني» (سوره اعراف، آیه 169)، زیرا طبق آیه شریفه «ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه» (سوره احزاب، آیه 4) خدا برای یک انسان دو قلب قرار نداده تا بتواند به دو امر تعلق داشته باشد. بنابراین اشتغال و توجه به دنیا موجب دوستی دنیاست. دنیادوستی نیز سبب می شود که انسان همه دغدغه و همتش را مصروف تأمین آن کند و در نتیجه همه ظرفیت قلب اشغال می شود و دیگر جای صاف و خالی و طاهری در دل باقی نمی ماند که آینه جمال حق تعالی شود و به همین سبب معرفت و محبت حق تعالی با محبت و اشتغال به دنیا جمع شدنی نیست، زیرا سیر و سلوک در درجه نخست فعل قلب انسان است و اعضاء و جوارح بدن تابع آن هستند. اگر قلب متوجه به عالم دنیا و متاع و عرض آن باشد سلوک آدمی از همين نشئه مجازی است و چنانچه قلب متوجه عالم معنی و وجه الله باشد، سلوک انسان نیز در آن راستاست. بنابراین ترک ماسوى الله و تهی کردن دل از غیر حق با گرایش تام به حق تعالی متلازم است، زیرا با کنار زدن پرده های غفلت و حجاب های مجاز و غرور، بی درنگ انسان سالک متوجه به حقیقت محض قرب وجود لايتناهی به خویش شده و در نتیجه ی این شناخت حضوری و شهودی، دلبسته و عاشق و شیفته روی او می شود.
2. تمرین التفات تام و ذکر حقیقی
استاد علامه رحمت الله علیه پس از تبیین دو اصل کلی جاذبه و دافعه سالک به ذکر یک تمثیل و تمرین برای فهم و تصدیق بیش از پیش مدعای مزبور پرداخته و میفرمایند:
اگر میخواهی راستی و درستی آنچه را گفتیم بیازمایی، باید در مکانی تهی و خلوت از هر گونه لوازم و ابزار سرگرم کننده حتی نور کم و زیاد یا صدا و ... بنشینی، به گونهای که حتی نوع نشستن نیز حواس تو را مشغول نسازد و چشمانت را ببندی تا هیچ تصویری حتی ابعاد اتاق توجه شما را به خود جلب نکند. سپس صورت خیالی یک امری مانند «الف» را در نظر بیاوری و همه حواس و توجهت را صرفا به آن منعطف کنی و همه ظرفیت تخیلت را به این تصویر اختصاص دهی و مراقب باشی که هر تصویر و تخیل دیگری که از دروازه ذهنت گذشت و قصد راهزنی داشت، بیدرنگ از آن اعراض کنی و هرگز به آن نپردازی و همچنان همه التفات و توجهت به تصویر خیالی «الف» باشد.
با شروع این تمرین خواهید دید که در آغاز بسیاری از صور خیالی دیگر مانند افکار و دغدغه های روزمره و اهداف و مقاصد و علایق شخصی و شغل و حرفه و ... مزاحم تمرکز شما میشوند و هرچه برای ممانعت از آنها تلاش میکنید، باز هم از دالان ذهن شما وارد شده و ناخودآگاه شما را به خود مشغول میکنند و تمرکزتان را برهم میزنند. حتی گاهی ازدحام و توالی این صورتهای راهزن به حدی است که نمیتوان آنها را از یکدیگر تمییز داد و معلوم نیست در این تمرین یک ساعتی چه افکار و تخیلاتی به ذهن ما داخل و خارج شدهاند و حتی در یک لحظه مشخص چه افکار گوناگونی بر ظرف ذهن ما هجمه آوردهاند. تا جایی که وقتی زمان تمرین یک ساعته به سر میآید و تصمیم میگیرید به حالت عادی برگردید، خود را در رهن یک تصور دیگر مییابید. مانند این که با شخصی در مکانی مشغول سخن گفتن و معامله و ... هستید. بنابراین در آغاز با وجود همت و تلاشی که برای تمرکز بر صورت خیالی «الف» داشتید، این افکار و اوهام و تخیلات چنان راهزنی میکنند که جلوگیری از ورود آنها محال به نظر میرسد. اما پس از مدتی خطور این خواطر بیگانه به تدریج کمتر میشود و آن تصور خیالی پیوسته شفافتر و تمرکز شما قویتر و شدیدتر میشود، تا جایی که پس از چندی گویا آن تصویر خیالی را با چشم حسی میبینید و این فرآیند اشتدادی همچنان ادامه دارد تا جایی که زمام قوه خیال در دست عقل قرار میگیرد و منظم و رام میگردد. این امر برکات و آثار مهمی در پی دارد؛ مثلا این که عارفان اهل ذوق تمثیلات زیبا و حکیمانهای در اشعارشان به کار میبرند، یا برخی مومنان رویاهای صادقانه و شفاف و معنادار میبینند که به سبب همین انسجام و کنترل قوه خیال است.
در اثر تمرین مزبور قوه خیال سالک چنان تربیت شده و منضبط میگردد که هرگاه اراده کند خانه کعبه را تصور کرده و بر آن تمرکز نماید، هیچ صورت دیگری راهزنی نکرده و در ذهنش نمیماند. حال اگر سالکی همین تمرین را درباره توجه تامّ و اشتغال کامل خیال به صورت حضرت نبیّ اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم یا حضرت ولیّ عصر ارواحنا له الفداء داشته باشد، بی شک برکات وصفناپذیری نصیب و روزیش میگردد. زیرا این کار تمرین حالت توجه و حضور و طمأنینه قلبی است.
با توجه به تمرین و تمثیل یادشده میتوان دریافت که سرگرمی به مشاغل دنیایی چگونه موجب خودفراموشی و غفلت از عوالم علوی و حقایق پس پرده این نشئه مجازی میشود. بنابراین رهایی از این شواغل و راه پیداکردن به باطن و حقیقت نفس، تنها از طریق اعراض از ظاهر حاصل میشود.
حال اگر سالک بخواهد حقیقت نفس خود را دریابد میتواند از این تمرین سودمند بهره ببرد و به جای صورت «الف» یا خانه کعبه بکوشد تا نفس خود را درنظر گرفته و بر روی آن تمرکز کند و از هر تصور راهزنی جلوگیری کند تا به تدریج موفق به معرفت و مشاهده نفس خود شود. اما بیشک این تمرین درباره تخیّل نفس و تمرکز بر آن دشوار است و دست کم در آغاز راهزنهای بیشتری مانع تمرکز او میشوند.
اشارات
1. فراگیری توحید در مدرسه قبرستان
یکی از تمرین های مجرّب برای دوری از انانیت وتحصیل معرفت نفس، حشر با مردگان و قبرستان است. برای همین هنگام ورود به قبرستان می گوییم: «السلام علی اهل لا اله الّا الله مِن اهل لا اله الّا الله. یا اهلَ لا اله الّا الله، بحقّ لا اله الّا الله، کیف وَجَدتم کلمة لا اله الّا الله؟» (جامع الاخبار، ص 50؛ بحارالانوار، ج 90، ص203 و ج 99، ص 301)، یعنی باید از مردگانی که عالم غرور و مجاز را ترک کرده و به حقیقت نزدیک شده اند، درس توحید فرا بگیریم و از آنان بپرسیم: در آن عالم که پرده های شرک و غفلت از پیش چشمانتان زدوده شده، حقیقت لا اله الّا الله را چگونه یافتید؟!
عادت بسیاری از اهل معرفت این بوده که ساعت های متمادی را به حضور در قبرستان ها به ویژه قبرستان های خاصی مثل وادی السلام و تخت فولاد اصفهان که اولیاء بزرگی در آنها دفن شده اند، اختصاص می دادند.
قطب الدّین راوندی از وجود مقدس امام علی علیه السلام روایت می کند که برخی به آن حضرت گفتند که در شأن شما نیست که مجاور قبرستان باشید و در چنین مکان نامبارکی توقف طولانی کنید. آن حضرت فرمود: این مردگان دوستان و همسایگان راستگویی اند که از گناه و زشتی جلوگیری و آخرت را یادآوری می کنند (الدعوات، ص 279؛ بحارالانوار، ج 41، ص 132 و ج 79، ص 173 و ج 99، ص 296؛ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 363).
بنابراین اولیاء الهی اموات را معلمان فرهیخته ای می دانند که باید از آنها معارف توحیدی را فرا گرفت و به همین سبب حشر آنان با اموات و گورستان هاست و مدت های طولانی در آنجا توقف کرده و با سکوت خود و به زبان اهل معنی با مردگان زنده دل سخن می گویند و با گوش باطنی خود به پیام های آن واصلان و عارفان بالفعل گوش فرا می دهند.
بابا طاهر عریان می گوید:
به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت که این دنیا نمی ارزد به کاهی
(دیوان بابا طاهر، دوبیتی ها، قسمت اول).
محقّق نامور آقا بزرگ طهرانی رحمه الله صاحب الذریعة می نویسد:
برخی از شاگردان حضرت آیة الحق حاج میرزا علی آقای قاضی رحمه الله نقل کرده اند: ایشان بسیار به وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور می رفت و زیارتش ساعت ها به طول می انجامید. در گوشه ای به حال سکوت می نشست. ما خسته شده و برمی گشتیم و با خود می گفتیم: استاد چه عوالمی دارد که اینطور به حال سکوت می ماند و خسته نمی شود!
2. اتحاد سالک و مسلک در طریقه معرفت نفس
سرّ برتری طریق معرفت نفس گذشته از خصوصیت علمی آن که حضوری است نه حصولی، نزدیکی آن به مقصد است، زیرا در این طریق راه و رونده یکی است. ره توشه این راه توان همان رونده است نه چیز دیگر، بر خلاف سیر آفاقی که در آن راه غیر از رونده است. در نتیجه زاد راه چیز دیگری است که مناسب پیمودن آن راه بیگانه باشد.
تصور راه مانده (ابن السبیل) در آنجا رایج است و در اینجا نادر. البته برتر از این روش طریق معرفت خدا به خداست که مسیر و مصیر یکی و راه و مقصد متّحد و ره توشه آن جز ادب لقاء چیز دیگر نخواهد بود. در نتیجه جریان خلافت، مظهریت، ولایت و مانند آن به اقسامی منقسم اند که عناصر محوری آنها بر سه مورد تنظیم می شود:
1. سیر آفاقی که در این سلوک راه و رونده و مقصد هر سه از هم جدایند.
2. سیر انفسی که در این سلوک راه و رونده یکی است و این دو از مقصد جدایند.
3. سیر ربوبی که از حق به حق بوده و گاهی از آن به برهان صدیقین یاد می شود، راه و مقصد یکی است و سالک در آنجا به عنوان عنصر سوم در برابر دو عنصر مهم مطرح نیست، هر چند غیر از آنهاست.