تحریر رساله الولایه (نشریه هادی شماره 114)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: اخلاق و عرفان
- منتشر شده در 09 بهمن 1398
- نوشته شده توسط محمد مهدی افشاری
- بازدید: 673
فصل 4: طریقه دستیابی به مقام ولایت ← مقام دوم (دلیل نقلی) ← طریقت مشروع در سایه عبادت عاشقانه
6. معرفت آفاقی و انفسی حق تعالی
دانستیم معرفت حق تعالی نخستین لازم و مقدمه سلوک و عبادت حبّی است، اما شناخت حق تعالی طبق آیه «سنُریهم آیاتِنا فی الآفاق و فی انفسِهِم حتّی یَتبیَّنَ لهم اَنَّه الحقّ» (سوره فصلت، آیه 53) بر دو گونه متصور است که مانعة الخلوّند، نه مانعة الجمع: سیر آفاقی و انفسی.
سیر آفاقی تفکر و تدبر در موجودات خارجی سرتاسر گیتی است که پهنه هستی را پر کرده و بیرون از نفس ما هستند، اما چون همگی معلول و ساخته و نشانه خدای سبحان اند، انسان متفکر می تواند با دقت و تحلیل در مفهوم فقر و امکان و حدوث و نظم آنها به وجود صانع و ناظم و واجب تعالی پی ببرد و از این رهگذر به وجود ذات اقدس الهی و اسماء و صفات و افعالش یقین برهانی و علم حصولی پیدا کند، زیرا این امور آثار اسماء وصفات اویند و علم به دلیل، همواره بالضرورة موجب علم به مدلول می شود.
سیر انفسی در برابر سیر آفاقی و به معنای مطالعه صحیفه نفس و بازگشت به خویش و شناخت حق تعالی از طریق شناخت نفس است. نفس انسان نخستین و بدیهی ترین و نزدیکترین معلوم انسان است. از طرفی وجود نفس هیچ استقلالی ندارد، یعنی نه تنها در خارج به صورت مستقل تحقّق ندارد، شناخت و ادراکش نیز بدون شناخت وجود مستقلی که مقوّم ذات اوست امکان ندارد. در نتیجه معرفت حضوری چنین وجودی، تابع و لازم ذاتی شناخت همان موجود مستقلّ مقوّم است. به بیان دیگر، شناخت این دو در واقع یک شناخت اصلی است.
7. ناکارآمدی خداشناسی حصولی و آفاقی
با اینکه گفته شد شناخت حق تعالی از دو راه سیر آفاقی و انفسی میسّر است، اما واقعیت این است که سیر آفاقی و شناخت حصولی چون معرفت واقعی نیست به تنهایی موجب عبادت حقیقی نیست، یعنی با اینکه ما از مطالعه موجودات جهان پی به وجود صانع و محدِث و واجب تعالی می بریم، اما این شناخت چیزی جز یک علم حصولی به وجود صانع و اثبات صفات او نیست.
متعلق چنین علمی قضیه ای با یک موضوع و محمول مشخص است که هر دو از سنخ مفاهیم و ماهیات اند. بالتبع آنچه توسط اینگونه معارف ادراک می شود، شناخت دو مفهوم و ارتباط و تعلق ذهنی آنها با یکدیگر است، در حالیکه طبق براهین متقن حِکمی حق تعالی وجود محض است و ماهیت ندارد و مفهوم نیست؛ پس هرگز داخل قالب ذهن قرار نمی گیرد، زیرا هرچه در کانال و دالان ذهن جای بگیرد، مفهوم یا ماهیتی است که فی حدّ نفسه عاری از وجود بوده و می تواند با وجود خارجی یا وجود ذهنی مقارن گردد، اما حق تعالی عین حقیقت هستی است و ماهیت ندارد؛ پس شناخت حصولی و مفهومی او مرادف با نشناختن اوست. آنچه توسط علم حصولی فراچنگ ذهن می آید، خدا نیست و شناخت خود خداوند از طریق علم حصولی محال است.
به هر روی، آنچه می تواند معرفت واقعی مورد نیاز برای عبادت حقیقی را تامین کند، شناخت حضوری است. معرفت نفس نیز چنانکه اشاره رفت تنها هنگامی موجب خداشناسی حقیقی است که معرفت حضوری باشد، و گرنه چنانچه نفس را به عنوان یک موضوع فلسفی و کلامی بررسی کنیم و محمولاتی مانند تجرّد و خلود و ... را به آن نسبت دهیم، شناختمان از سنخ سیر آفاقی است، نه سیر انفسی. از سویی چنانچه جهان خارج را به علم حضوری و با احاطه شهودی بشناسیم و آفاق را همچون جانمان وابسته و عین ربط به واجب تعالی ادراک کنیم، شناختمان از سنخ علم حضوری و سیر انفسی است، نه علم حصولی و سیر آفاقی.
بنابراین منظور از سیر انفسی همان شناخت حضوری است و هرچه به غیر علم حضوری شناخته شود، حتی اگر موضوعش نفس ناطقه انسان باشد سیر آفاقی است.
8. روایتی در بطلان خداشناسی حصولی و آفاقی
عبد الأعلی از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند :
«هر که بپندارد خدا را به واسطه حجاب یا صورت یا مثالی می شناسد مشرک است، زیرا حجاب و مثال و صورت غیر از خدا هستند و خداوند یکتای محض و موحَّد است؛ پس کسی که می پندارد او را به واسطه غیر او می شناسد چگونه می تواند حقّ توحید را به جا آورد؟ تنها آن که خدا را به خدا بشناسد خدا شناس است و هر کس خدا را به خدا نشناسد اساسا خدا را نمی شناسد، بلکه غیر او را می شناسد. خداوند آفریدگار همه اشیا است، اما نه از چیزی (مثل ماده قدیم و ازلی)، به وسیله اسمائش وصف و تسمیه می شود، پس خودش غیر از این اسماء است و اسماء نیز غیر اویند و موصوف (خدا) غیر از واصف (اسم) است، پس هر که بپندارد به خدایی ایمان دارد که آن را نمی شناسد گمراه است و راه بندگی و ایمان و معرفت را نیافته. هیچ آفریده ای چیزی را ادراک نمی کند مگر به واسطه خدا و شناخت خود خدا نیز صرفا به وسیله خود او حاصل می شود، در حالی که نه خدا در خلق است و نه خلق در خدا» (التوحید ص 143).
حضرت علامه (رحمت الله علیه) در ادامه به شرح برخی فقرات مهمّ روایت می پردازد.
8-1. شرح و تبیین فقراتی از روایت
خداوند یکتای محض و موحَّد است: خدای سبحان دارای وحدت مطلقه و یگانگی محض بوده و هیچ یک از اقسام کثرت و ترکیب در او نیست. بر پایه براهین متقن حکمی حق تعالی از هر گونه ترکیبی منزّه است و هیچ گونه ترکیب ذهنی و خارجی درباره او متصور نیست، زیرا هر ترکیبی مستلزم فقر و امکان وجودی است، پس واجب تعالی واحد محضی است که هیچ نوع کثرت و ترکیبی ندارد.
8-2. برهان روایی استحاله خدا شناسی حصولی
اینکه علم به چیزی مستلزم علم به چیز دیگر باشد، به معنای آن است که این دو چیز در حقیقت باید یک چیز بوده یا در یک شیء مشترک باشند. مفهوم خدا متباین از خدا بوده و همچین خدای سبحان واحد و بسیط محض است و هیچ جهت کثرت و ترکیبی در او نیست و مثل و نظیری ندارد. در نتیجه شناختن او به واسطه معلوم دیگر محال است.
امام صادق (علیه السلام) در روایت دیگری می فرمایند: «ما بین خالق و و مخلوق چیزی نیست» (التوحید، ص 192) یعنی میان خالق و مخلوق جهت اشتراکی نیست تا با شناختن آن قدر مشترک بتوان خدای سبحان را به همان اندازه شناخت.
هر که بپندارد به خدایی ایمان دارد که آن را نمی شناسد، گمراه است: این جمله یکی از فروع جمله «تنها ان که خدا را به خدا بشناسد خدا شناس است» می باشد. زیرا طبق این جمله دیگران خداشناس نیستند و از سویی عبادت واقعی فرع بر شناخت حقیقی حق تعالی است، پس کسی که گمان دارد اهل ایمان و عبادت است، ولی خدا را این گونه نمی شناسد، اساساً گمراه است و هیچ معرفتی ندارد و در نتیجه از عبادت واقعی خدا و پرستش و شناخت خدای واقعی و خارجی محروم است.
8-3. برهان دوم استحاله خداشناسی حصولی
8-4. جمع مفاد صدر و ذیل روایت
9. چگونگی خداشناسی حضوری با معرفت نفس
از مجموعه ادله عقلی و نقلی یادشده به دست آمد که هیچ راهی جز طريقة معرفت نفس موجب معرفت حقیقی خدا نمی شود. طريقة معرفت نفس نیز آن است که انسان روی به سمت حق تعالی کرده و از هر چیزی که موجب سرگرمی و غفلت از خویشتن و حقیقت خویش است روی برگرداند تا حقيقت نفس خود را به علم حضوری آنچنان که هست ادراک کند. آیه شريفه «وإني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الأرض حنيفا و ما أنا من المشركين» (سوره انعام،آیه 79) نیز گویای همین است.
همان طور که انسان در حالت غرق و اضطرار از هر چیزی جز خدا اعراض کرده و با مراجعه به فطرت الهی اش تنها به خدای سبحان توجه می کند، در معرفت نفس نیز باید از هر چه ما را از خودمان دور کرده و به چیز دیگری مشغول می کند اعراض کرده و تنها خویش را دریابیم. در این صورت هویت نفس خود را عین فقر و ربط و قائم به حق تعالی مییابیم و شهود چنین هویتی عين مشاهدة مفتقر اليه و مقوم آن است.
همچنانکه در نظام عینی همه چیز از حق تعالی شروع شده و او مبدا همه موجودات است، در نظام علمی و معرفتی نیز هنگامی که انسان حق تعالی را مشاهده کند، او را به علم حضوری و شناخت ضروری و بدیهی ادراک می کند؛ سپس حقیقت نفس خود را به او می شناسد، زیرا ذات نفس قائم به حق تعالی است؛ سپس هر چیز دیگری را هم به معرفت حق تعالی می شناسد؛ مثلا ما همه چیز را به واسطه نور می بینیم، اما خود نور را به واسطه چیز دیگری نمی بینیم، چون نور به خودی خود روشن و ظاهر است در نتیجه معرفت نفس برای انسان سه دستاورد مهم دارد:
1- هویت خود را عین فقر و ربط و تعلق به واجب تعالی می بیند و درنتیجه نخست طرف تعلق و ربط یعنی خدای سبحان را می یابد؛
٢. در می یابد که شناخت خدا معرفتی ضروری و حضوری است، نه نظری و حصولی؛
٣. این معرفت نه تنها بدیهی و ضروری، بلکه اولی و مبنای همه شناخته است، یعنی نخست خدا را می شناسیم و سپس به او چیزهای دیگر را ادراک میکنیم.
البته اینکه انسان پس از شناخت حضوری حق تعالی چه چیزهایی را به واسطه شناخت او بشناسد، در گرو سعۀ وجودی انسان است، زیرا متعلق معرفت حضوری و شهودی انسان ذات حق تعالی نیست، بلکه این معرفت مربوط به ظهور وجه خداست و هر کس به اندازه بزرگی و گستردگی آینه وجودی اش وجه الله را مشاهده کرده و نشان میدهد. بنابراین اگر کسی مانند وجود مقدس پیامبر خاتم سعۀ وجودی و گستردگی آینه اش به اندازه همه عالم امکان بود و خود اسم اعظم خدا و وجه الله بود، با مشاهده حضوری حق همه عالم را به علم حضوری می شناسد.
ازاین رو بزرگان اهل معرفت در تأویل روایت «المؤمن مرآة المؤمن» گفته اند: یکی از این دو مؤمن نام خدای سبحان است و دیگری عنوان عبد کامل، یعنی بر پایه حدیث قدسی کنز مخفی حق تعالی در آینه وجود مؤمن تجلی اسم اعظم خود را می بیند؛ انسان کامل هم در آینه حق با مشاهده وجه او همه عالم را در آن می بیند.
9-1. خداشناسی بی واسطه یا وساطت معرفت نفس!
ممکن است در مقام اشکال گفته شود: پیشتر با برهان اثبات شد که شناخت خدا از طریق غیر خدا ناممکن است. از طرفی محور مطالب فصل حاضر این است که تنها راه شناخت واقعی خدای سبحان معرفت نفس است و این مطلب ناقض و نافی آن مدعاست.
پاسخ اشکال با توجه به مطالب یادشده در این بخش به خوبی روشن می شود، زیرا انسان با ادراک شهودی نفس پیش از آنکه خود را که عین ربط و تعلق و قوام به حق است مشاهده کند و بشناسد، خدای سبحان را به علم حضوری می شناسد و از راه معرفت حضوری حق به معرفت حضوری نفس می رسد، نه بالعکس.
سالک با تهذیب و تصفيه نفس از غبار اغیار و شوائب وشواغل بیگانه با خود، وجه الله و روی حق تعالی را به وضوح و با التفات مشاهده می کند و آنگاه درمی یابد که از آغاز او را می شناخته، اما به سبب غفلت از حقیقت و باطن نفس از آن بیگانه بوده و به این معرفت التفات نداشته است، مانند اینکه همه ما دانش میزان و منطق را به صورت فطری میشناسیم و با فراگیری و مطالعه علم منطق معرفت جدیدی کسب نمی کنیم، اما نسبت به معلوم حضوری و فطری مان متنبه و متوجه شده و در می یابیم که این ضوابط را از آغاز می شناختیم و از آنها غافل بوده ایم. همچنین اخلاق (فجور و تقوی) نیز به همه نفوس الهام شده است، اما با مطالعه و تعلم و کاربرد اخلاقی تنها پرده غفلت از این معارف فطری زدوده می شود. بنابراین سالک با معرفت نفس به معرفت حق نمی رسد، بلکه معرفت نفس به معنای تصفیه آن از امور بیگانه و پرده ها و حجاب های ظلمانی، تنها می تواند توجه و التفات ما نسبت به معروف و معلوم حضوری مان را تأمین کند.
باری ممکن است مستشكل در تأیید و تقویت شبهۀ مزبور بگوید: سیاق روایاتی مانند «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این است که انسان با شناختن نفس به خداشناسی نایل می شود، نه اینکه نخست خدا را می شناسد و سپس به واسطه او خویش را می یابد.
در پاسخ می گوییم: با توجه به برهان متقنی که بر استحاله خداشناسی از راه شناخت غیر خدا اقامه شد، معنای حدیث آن است که هرکس خود را بشناسد، قطعا خدا را پیش از آن شناخته است و با شناخت حقیقت نفس پی می برد که حق تعالی را به معرفت حضوری و ضروری و اولی می شناخته گرچه از آن غافل بوده است. از این رو همین روایت در برخی مصادر به صورت دیگری صادر شده: من عرف نفسه فقد عرف ربه، یعنی اگر کسی خود را شناخت، روشن می شود که پیش از آن رب خود را شناخته. این تفسیر با توجه به کاربرد کلمه قد و فعل ماضی بسیار روشن است.
بنابراین معرفت نفس راه شناخت خدا نیست، بلکه نتیجه شناخت حضوری و شهودی خداست، گرچه بدون معرفت نفس نمی توان علم و توجه به این معروف و معلوم حضوری و ضروری پیدا کرد.
تذکر: اگر نفس غیر از حق است، چنانکه حق غیر از نفس است و از شناخت یک شیء نمی توان غیر آن را شناخت، محذور قبلی در هر دو حال لازم می آید، چه از شناخت حق معرفت نفس حاصل شود و چه بالعکس.
پاسخ آن است که نفس از آیات الهی است و شناخت آیه از معرفت حق تعالی تخصصا خارج است، نه تخصيصا ممکن است در اشارات پایانی فصل به این مطلب پرداخته شود.
10. حدیثی در کیفیت خداشناسی شهودی
مردی به حضور امام صادق (علیه السلام) مشرف شد. آن حضرت از او پرسیدند: از کدام زمره مردم هستی؟ عرض کرد: از دوستداران و ولایتمداران شما. حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هیچ بندهای خدا را دوست ندارد مگر آنکه اهل ولایتمداری و تولّی او باشد و هیچ کسی اهل تولّی و ولایتمداری خدا نیست مگر اینکه خداوند بهشت را برایش واجب کند.
سپس امام صادق (علیه السلام) فرمودند: از کدام دسته دوستداران مایی؟ آن مرد ساکت شد، اما سَدیر صیرفی عرض کرد: مگر دوستداران شما چند قسم اند؟!
آن حضرت فرمودند: سه طبقه اند: طبقه نخست در ظاهر دوستدار مایند و در باطن و سرّ دوستدار ما نیستند؛ طبقه دوم در باطن و سرّ ما را دوست دارند و در ظاهر محب ما نیستند؛ طبقه سوم در نهان و آشکار دوستدار مایند. این طبقه والاترین جماعتاند که از آب گوارا سیراب شده اند و تأویل کتاب و فصل الخطاب و سبب الأسباب را می شناسند و به همین سبب والاترین گروه مردم اند؛ فقر و گرفتاری و انواع بلاء به آنان شتابان تر از سرعت حرکت پای اسب است؛ مشکلات و مصایب به آنان می رسد و گرفتار زلزله و فتنه می شوند تا جایی که یا مجروح اند یا مقتول و مذبوح و همواره در سرزمین های دوردست پراکنده و آواره اند؛ خداوند به واسطه آنان بیماران را شفاء میدهد و تهیدستان را بینیاز می کند و به واسطه آنان مشمول نصرت الهی و باران رحمت و روزی خدا قرار می گیرید؛ ایشان از نظر عدد کمترین و از نظر قدر و منزلت و اهمیت نزد خدا عظیمترین مخلوقاتاند.
طبقه دوم پایینترین گروه اند که در ظاهر دوستدار مایند، ولی روششان همچون پادشاهان است؛ زبانشان با ماست و شمشیرشان بر ضدّ ما. گروه سوم نیز جماعتی متوسطاند که در باطن دوستدار مایند، ولی آشکارا محبت ما را ندارند. به جان خودم سوگند نشانه ایشان روزه داری روزها و قیام و تهجد شبها و آشکاری آثار رهبانیت در سیمایشان و وجود حالت تسلیم و انقیاد است. آن مرد پس از شنیدن وصف این سه گروه عرض کرد: بنابراین من از دوستداران شما در سرّ و علن و آشکار و نهان هستم.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: آنان که در سرّ و علن دوستدار مایند نشانههایی دارند که به واسطه آنها شناخته میشوند. آن مرد عرض کرد: این نشانهها چیستند؟ حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: نخست اینکه توحید را به نحو شایسته میشناسند و علم توحیدشان را محکم و استوار می سازند؛ سپس به حقیقت توحید ایمان میآورند؛ سپس حدود و حقایق و شروط و تأویل ایمان را میشناسند.
سدير عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، تا کنون از شما نشنیده بودم که ایمان را این گونه وصف کنید. حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: بله ای سدیر. کسی نمیتواند از حقیقت ایمان بپرسد، مگر آنکه متعلق ایمان را بشناسد و بداند به چه کسی و چه چیزی می خواهد ایمان بیاورد. سدير عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، آیا ممکن است این فرمایش را برای ما بیشتر تفسیر و تبیین کنید؟
آن حضرت فرمودند: هر کس بپندارد که خدا را به واسطه توهّمات و تخیلات و تصورات قلبیاش میشناسد مشرک است؛ و هرکس بپندارد که خدا را به واسطه اسم تهی و فارغ از معنی می شناسد، اقرار به طعن خدا کرده است، زیرا اسم حادث است؛ و هرکه بپندارد که اسم و معنا را با هم می پرستد، برای خدای یکتا شریک قرار داده؛ و هرکه بپندارد که معنا و مسمّای این اسماء را می پرستد، اما به واسطه وصف، نه با ادراک شهودی، پس در خداشناسی احاله به چیز غایبی داده است؛ و هرکه بپندارد که صفت و موصوف را با هم می پرستد، توحید را از اساس باطل نموده، زیرا صفت غیر از موصوف است؛ و هرکه بپندارد که موصوف را به صفت اضافه می کند، خدای بزرگ را کوچک شمرده و به فرموده قرآن کریم: «و ما قَدَروا اللهَ حَقَّ قَدرِه» (سوره انعام، آیه ۹۱؛ سوره حج، آیه ۷۴؛ سوره زمر، آیه ۶7)، یعنی خدا را چنانکه شاید به عظمت نشناختند.
به حضرت صادق (علیه السلام) عرض شد: پس راه توحید چگونه است؟ فرمودند: باب این معارف و مباحث گشوده است و بیرون آمدن فائقانه بر آنها ممکن. عین و خود شیء، شاهد حاضر پیش از صفتش شناخته می شود، یعنی موجودی که نزد تو حاضر است نخست خودش را مییابی و میشناسی و سپس اوصافش را. اما صفت غایب پیش از عینش شناخته می شود، یعنی موجودی که نزد تو حاضر نیست، نخست باید صفاتش را بشنوی و بشناسی و سپس او را بیابی و با تطبيق آن صفات غیابی، عین و خود او را بشناسی.
پرسیده شد: چگونه عین شاهد حاضر را پیش از ادراک اوصاف او بشناسیم؟! فرمودند: به این طریق که نخست خود او را بشناسی و سپس نشانه و علامت او را ادراک کنی و خودت را نیز به واسطه شناخت او بشناسی، نه اینکه خودت را به واسطه خودت و از نزد خویش بشناسی. در نتیجه خواهی دانست که آنچه در نفس توست، همگی برای همان عين شاهد و جملگی قائم به اوست. همچنانکه برادران یوسف صدیق (علیه السلام) هنگامی که با او روبه رو شدند، عرض کردند: «اَءِنَّکَ لَاَنتَ یوسُفُ قالَ اَنا یوسُفُ وهذا اَخی» (سوره یوسف، آیه 90)، یعنی آیا تو همان يوسف هستی؟ حضرت یوسف (علیه السلام) فرمودند: بله، من یوسفم و این برادرم است؛ پس آنها حضرت يوسف (علیه السلام) را با عين و ذاتش شناختند، نه با غیرش و نه از پیش خود با فکر و وصف ذهنی.
علامه طباطبائی (رحمت الله علیه) پس از ذکر این روایت گهربار و کم نظیر به شرح یک فقره از حدیث پرداخته و می فرماید:
جمله «و تعلم عَلَمَه...» یعنی در طریقت صحیح خداشناسی و توحید، نخست خدا را به علم حضوری و شهودی میشناسیم و سپس نشانه ها یا اسماء و اوصاف او را ادراک می کنیم و خودمان را هم به واسطه شناخت حضوری او می شناسیم، نه با چیز دیگر. بنابراین بهتر است عبارت مزبور را به صورت «تعلم عَلَمَه» (به فتح لام) بخوانیم، نه به شکل «تعلمُ عِلمَه» (به سكون لام)، زیرا تفسیر جمله در این حالت دشوار و نیازمند به توجیه و تكلّف است.
پس از اندکی تأمل در معنای این روایت شريف که از غرر روایات است، به ویژه با توجه به تمثیل ژرفی که به جریان برادران یوسف صدیق (علیه السلام) دارد، میتوان همه اصول گذشته در فصل های پیشین این رساله را از همین یک روایت استخراج کرد.