تحریر رساله الولایه (شماره 118)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: اخلاق و عرفان
- منتشر شده در 29 آذر 1399
- نوشته شده توسط محمد مهدی افشاری
- بازدید: 1048
فصل 5: مقصد نهایی و کمال حقیقی انسان
مقام اول (دلیل عقلی)
تحریر اجمالی
انسان در سیر و سلوکش تا حق تعالی با مراتب گوناگون رو به رو است و باید از همه مراتب افعال و اسماء و ذوات بگذرد تا به توحید خالص در هر سه مرحله (فعلی، اسمی و ذاتی) برسد.
انسان به هیچ مرتبه از کمال واقعی اش نمی رسد مگر از طریق فناء تعیّن امکانی آن مرحله و بقاء اسم حق تعالی در آن موضع به جای آن، پس به هر مرحله از کمالات واقعی که برسد، عین فیض و وجه الله در همان مرحله شده و بر انواع فیوضاتی که از آن مرتبه به مراتب پایین تر ترشح می کند واقف خواهد بود و به همه کمالات آن مرحله متحقّق و متلبّس خواهد گردید. این فرایند تکاملی همواره ادامه دارد تا جایی که سالک به توحید ذاتی برسد و هیچ اسم و رسم و حدّ و تعیّن امکانی برایش باقی نماند و نیک دریابد که «المُلکُ یومئذٍ لله»
تحریر تفصیلی
پیوند مباحث فصل پنجم با فصل های پیش
انسان موجودی حقیقی و تکوینی و همچنین متکامل و پویاست و کمال و غایت آن هم تکوینی است نه اعتباری. از طرفی تنها کمال حقیقی عالم هستی خدای سبحان است که حقیقت صرف و هستی مطلق است و هیچ قید و حدّ عدمی و فقدان و کاستی همراه او نیست. بنابراین پشتوانه همه مناسک و عبادت های تشریعی رسیدن به خدا و تقرب به او و به تعبیر دیگر همان مقام ولایت است. به همین جهت است که صحت هر عبادتی منوط به قصد قربت است.
معنای تقرب به حق تعالی
حق تعالی از هر کس و هر چیز به انسان نزدیکتر است:
«و اذا سالک عبادی عنّی فانّی قریب» (سوره بقره، آیه 186)
«نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون» (سوره واقعه، آیه 85)
«نحن اقرب الیه من حبل الورید» (سوره ق، آیه 16)
«و اعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه» (سوره انفال، آیه 24)
با توجه به این آیات پرسشی پیش می آید: پس تقرب به حق چه معنایی دارد و مگر او از ما دور است تا طالب نزدیکی و تقرب او باشیم؟
اگر کوری در کنار بینایی حضور داشته باشد، با اینکه وی به شخص بینا نزدیک است، اما به سبب نابینایی از این نزدیکی غافل است. پس با اینکه حق تعالی از رگ گردن و نیز از خودمان به ما نزدیکتر است، ولی چون گرفتار حجاب و غفلتیم از او دوریم. پس تقرب به حق تعالی و رسیدن به مقام ولایت به معنای ادراک این قرب وریدی است. البته این ادراک از سنخ علوم حصولی نیست، بلکه از سنخ علوم حضوری و شهودی است.
از طرفی تعیّن و تشخص هر ممکنی وابسته به حدود و قیود عدمی است که به اصل حقیقت هستی اضافه می شود و ظهور ممکنات متکثر وابسته به کمیت و کیفیت همین قیود و حدود عدمی است. ما هنگام ادراک خود گرفتار این تعین و أنانیت هستیم و به همین دلیل است که در ادراک حضوری خود از خداوند متعال غافلیم.
سمع و بصر و زبان و دستم همه اوست من نیستم و هستی هستم همه اوست
این هستی موهوم خیالی است صریح زین هستی موهوم چو رستم همه اوست
(دیوان بابا افضل کاشانی، بخش رباعی ها، قسمت اول)
نزدیکترین و بهترین و بلکه یگانه راه رسیدن به مقام ولایت و شهود قرب وریدی حق تعالی طریقت معرفت نفس است، زیرا انسان پیش و بیش از هر چیز خود را به علم حضوری ادراک می کند و اگر خود را نیک دریابد، نخست خدای خود را درخواهد یافت، زیرا حق تعالی باطن و حقیقت نفس اوست و عارف با شناخت حضوری خود پیش از اینکه خود را دریابد، خدای خود را می یابد، چون تعیّن نفس او ناشی از اضافه حدود و قیود عدمی به حقیقت مطلق هستی (واجب تعالی) و به مثابه عدم مضاف است و ادراک عدم مضاف فرع بر ادراک مضاف الیه (امر وجودی) است، زیرا عدم مضاف با قطع نظر از مضاف الیه هیچ معنایی ندارد؛ مثلا مفهوم لاشجر بدون شناخت شجر ادراک نمی شود و در واقع پس از آنکه شجر را بشناسیم، می توانیم معنای لاشجر را ادراک کنیم.
پس طریقت معرفت نفس به معنای فنای همه تعینات امکانی (افعال، صفات و ذات) در فعل و وصف و ذات حق تعالی است و انسان با از میان برداشتن تعینات و تشخّصات و أنانیت ها بی درنگ وجه حق تعالی را مشاهده خواهد کرد.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
(دیوان حافظ غزل 143)
عارف با مشاهده قرب وریدی حق و رسیدن به مقام قرب نوافل و سپس قرب فرائض و فناء ذات و صفات و افعالش در ذات و صفات و افعال حق تعالی به توحید ذاتی و وصفی و فعلی رسیده و نیک در می یابد که خدای سبحان ولی مطلق است، یعنی اولا هر فعلی از آن اوست: «فلم تقتلوهم و لکنّ الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی» (سوره انفال، آیه 17) و ثانیا هر وصف و اسمی از آن اوست: «ولله الاسماء الحسنی» (سوره اعراف، آیه 180) و ثالثا جز او هیچ ذات و حقیقت وجودی مستقلی در عالم نیست: «ذلک بانّ الله هو الحقّ و انّ ما یدعون من دونه الباطل» (سوره لقمان، آیه 30)
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو
(دیوان هاتف اصفهانی، بخش ترجیع بند)
تقرب به حق تعالی در منطق و منظومه عرفانی به همین معناست که با تفسیر فنون دیگر متفاوت است، مثلا فیلسوف می گوید: انسان در سیر صعودی خود مراحل تشکیکی وجود را طی می کند تا به مرتبه واجب تعالی نزدیک شود.
بنابراین سالک تعینات فعلی و صفاتی و ذاتی خود را یک به یک کنار زده و هر چه از این حدود و قیود عدمی زدوده و کاسته می شود، انسان به حق تعالی نزدیک تر می شود و خدا را واضح تر مشاهده کرده و بیشتر احساس می نماید.
رسیدن سالک به هر مرحله از مراحل کمال به معنای نفی و دفع تعیّن امکانی متناسب با همان مرحله و بقاء آن مرحله از وجه الله به جای تعیّن امکانی است و سالک با پیمودن هر مرحله و ازاله هر بخشی از تعینات امکانی و استخلاف وجه الله در آن مرتبه، نه تنها حقایق آن مرتبه از توحید و کمال را می فهمد بلکه خود متحقّق به آن حقایق می شود و خودش عین آن مرتبه از وجه و نور حق تعالی می شود و بالتبع همه فیوضاتی را که از آن مرحله به مراحل نازل تر افاضه می شود به علم حضوری می یابد و بلکه خود مجرای بخشی از فیوضات الهی می شود.
البته در همه این مراحل از آغاز تا انجام و از صدر تا ساق قلمرو قرب سالک واصل وجه خدا یعنی ظهور اوست که غیر از هویت محض و ذات بسیط نامتناهی وی است.
اقسام سه گانه فنا و توحید
نخستین مرحله که سالک در توحید و فنا بدان دست می یازد، همانا توحید افعالی و فناء فعلی است، یعنی همه افعال را از فعال و فیّاض علی الأطلاق می بیند و برای خود سهمی در کنش و واکنش قائل نیست.
سپس با پیشروی در وادی طریقت و ازدیاد فناء، به توحید صفاتی و فناء وصفی و اسمی دست می یازد، بدین معنا که همه اوصاف متجلّی در پهنه گیتی را اوصاف جمال و جلال حق تعالی می بیند و صفتی را باالإصاله برای غیر نمی شناسد.
سرانجام واپسین مرحله کمال سلوک عارف، نیل به توحید ذاتی و فناء ذات است، به این معنا که هیچ موجود و هویت و حقیقتی در عالم جز خدای سبحان نمی بیند و نمی شناسد.
در این حالت عارف همان حقیقتی را که دیگران در قیامت کبری می یابند بالفعل ادراک و شهود می کند : «یوم هم بارزون لا یخفی علی الله منهم شیء لمن الملک الیوم لله الواحد القهّار» (سوره غافر آیه 16)
در این مرحله دیگر هیچ تعیّن و حد و قید عدمی برای عارف باقی نمی ماند و ضمیر أنا برای او فاقد معناست که هنگامی که خود و غیر خود را به هیچ عنوان حتی به عنوان عابد و سالک و شاهد ندید و همه پرده های انباشته از قیود و حدود عدمی و تعینات امکانی را درید و در نوردید، تنها یک حقیقت ناب و محض که عاری از هر حدّ و قید و فقدانی است باقی می ماند و در نظر سالک همه چیز با استهلاک و فنا در آن حقیقت یکپارچه و عالم گیر، هالک و نابود است جز روی دوست: «کلّ من علیها فان* و یبقی وجه ربّک ذوالجلال و الإکرام» (سوره الرحمن، آیات 26 و 27).
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست بر عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفتن این با حقیقت شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند؟! بنی آدم و دام و دد کیستند؟!
پسندیده پرسیدی ای هوشمند بگویم گر آید جوابت پسند
نه هامون و دریا و کوه و فلک پری، آدمی زاد و دیو و ملک
همه هرچه هستند از آن کمترند که با هستی اش نام هستی برند
عظیم است پیش تو دریا به موج بلند است خورشید تابان به اوج
ولی اهل صورت کجا پی برند که ارباب معنی به ملکی درند
که گر آفتاب است، یک ذره نیست وگر هفت دریاست یک قطره نیست
چو سلطان عزت عَلَم بر کشد جهان سر به جیب عدم درکشد
(کلیات سعدی، بوستان، باب سوم، ص 275)
تبیین اجمالی مقامات اولیا در برهان موجز فصل چهارم
نقطه اتکا و بیت الغزل رساله الولایه را به صورت مختصر ارائه مینماییم:
اول: انسان تنها با رسیدن به یک حقیقت تکوینی و عینی میتواند به کمال و غایت مطلوب در حرکت تکاملی خود دست بیازد.
دوم: کمال انسان در گرو رسیدن به پشتوانه و منبع تشریع و تبیین احکام شرعی، یعنی خدای سبحان و اسما و صفات اوست و تنها کمال متصور برای انسان رسیدن و تقرب به حق تعالی است.
سوم: یگانه راه رسیدن به مقام ولایت و تقرب به خدا، ادراک شهودی حق تعالی و معرفت حضوری به قرب وریدی و معیت قیومی اوست.
چهارم: انسان با شناخت حضوری و معرفت شهودی حقیقت نفس خود بی شک پیش و بیش از آنکه خود را بشناسد، خدای خود را که مقوم اوست خواهد شناخت. به بیان دیگر یگانه طریقه درست و منتج خدا شناسی و ادراک قرب وریدی و معیت قیومی حق تعالی، طریقت معرفت نفس است.
پنجم: هر ممکنی پیش از آنکه خود را بشناسد، خدای خود را مییابد و میشناسد، اما آنچه مانع علم به علم و حجاب التفات به این معرفت حضوری پیشینی میشود، دیدن خویش (تعینات امکانی و حدود و قیود عدمی) است؛ پس انسان اگر خود را نبیند بیدرنگ خدای خود را خواهد دید و به بیان دیگر، اگر باطن و خود حقیقی اش را بشناسد پیش از آن خدای خود را شناخته است. ندیدن خود ظاهری و حدود و قیود عدمی و تعینات امکانی همان فناء در حق تعالی است.
این پنج نکته بیانگر و جامع اصول همه مقامات اولیاء الهی و چارچوب کلی سلوک الی الله و طریقت معرفت نفس از منظر علامه طباطبایی (رحمه الله علیه) است.