تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (شماره 117)

قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لي‌ غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتي‌ عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ ﴿40﴾

گزيده تفسير

حضرت زكريّا(عليه‌السلام) با شگفتي و همراه ادب از خداوند مي‌پرسد كه چگونه در پيري و با همسر پير و نازايش فرزنددار خواهد شد و پاسخ به او قانون جاودانه ﴿كَذلِكَ اللهُ يَفعَلُ ما يَشاء﴾ است كه حاكي از قدرت بيكران الهي است.

گفتار و تعجب حضرت زكريا نه به معناي استبعاد آن كار، بلكه از سنخ بزرگ شمردن كار و نعمت خدا و براي ادامه دادن گفت‌وگو با خدا يا دانستن اين مطلب بود كه آيا خداوند با حفظ موجود يعني اثرگذاري پيري و عقيم بودن همسر يا با تغيير وضع و از همسري ديگر يا با دگرگوني در او و همسرش به‌وي فرزند مي‌دهد.

فرشتگان براي كاستن از شدّت تعجّب حضرت زكريا گفتند: خداوند هر كاري را بخواهد مي‌كند. هيچ چيزي توان ايستادگي در برابر قدرت مطلق او را ندارد و متعلق اراده حكمتْ محور الهي، گاهي كار عادي و زماني خارق عادت است؛ مانند اعجازها.

مفردات

غُلام: «غَلْم» بيرون شدن از حدّ اعتدال در مطلق اشتهاست و اين معنا در طفل تجلّي پيدا مي‌كند، تا اينكه به احتلام و عقل برسد و بعد از آن به طور خاص در شهوت جنسي ظاهر مي‌شود.

غُلام، صفت مشبهه بر وزن شُجاع، در اصل طفلي است كه از تمام جهات غرق در شهوات است و به مرتبه عقل و احتلام نرسيده است. در قرآن كريم غلام، هم بر مولود جديد اطلاق شده است؛ مثل ﴿نُبَشِّرُكَ بِغُلمٍ اسمُهُ يَحيي﴾ (سوره مريم، آيه 7.) و هم بر طفل نابالغ؛ مانند ﴿يابُشري هذا غُلم﴾  (سوره يوسف، آيه 19. )

عاقر: «عَقر» متحول شدن مسير زندگي و متغيّر شدن حركت طبيعي است، به گونه‌اي كه جريان اصيل لغو شود؛ مانند نازاشدن زن، تغيير جريان زندگي شتر با قطع پايين پاهايش و...، بنابراين عاقر كسي است كه جريان امرش دگرگون شده است و در زن آن است كه جريان طبيعي‌اش متحوّل شده است و بچّه نمي‌زايد. اين معنا از مختصات زن‌هاست.

راز پرسش حضرت زكريّا

با خبران از قدرت ذات اقدس خداوند با جدّيتي تمام حاجت خود را از خدا مي‌خواهند، پس زكريّا(عليه‌السلام) چگونه مشكلاتي چون پيري خود و پيري و عقيم بودن همسرش را مطرح مي‌كند و آن‌ها را مُصحّح تعجّب مي‌داند و با شگفتي مي‌پرسد: ﴿اَنّي يَكونُ لي غُلم

پاسخ تعجب اين است كه سخنان زكريّا(عليه‌السلام) استبعاد نيست. او در دعايش به عجز خود معترف و به اعتماد كاملش به خداي سبحان تصريح مي‌كند و اين‌گونه سخن گفتن، يا براي آن است كه مي‌خواهد گفت‌وگويش با خداي سبحان ادامه يابد؛ مانند موساي كليم(عليه‌السلام) كه در پاسخ ﴿وما تِلكَ بِيَمينِكَ يموسي﴾ (سوره طه، آيه 17.)گفت: ﴿...هِي عَصَاي اَتَوَكَّؤُا عَلَيها واَهُشُّ بِها عَلي غَنَمي ولِي فيها مَئارِبُ اُخري﴾ (سوره طه، آيه 18.) يا براي آن است كه مي‌خواهد بداند آيا خداي سبحان با حفظ وضع موجود وي و نيز با همين همسر پير و عقيم به او فرزند مي‌دهد يا با تغيير وضع؛ مانند آنكه از همسري ديگر باشد؛ همچون ماجراي حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) و هاجر و ساره؛ يا در او و همسرش دگرگوني‌اي پديد خواهد آورد.

گذشته از اين احتمال‌ها جريان استعظام كار الهي در قبال استبعاد آن مطرح است؛ يعني گفتار حضرت زكريا از سنخ بزرگ شمردن كار خداست نه بعيد دانستن آن؛ و استعظام اين نيست كه چنين مطلبي نسبت به قدرت الهي عظيم است، بلكه بدين معناست كه نعمت بزرگي از طرف خداوند به او داده شد.

تذكّر: اَدَب كه همانا ظرافت در گفتار است در محاوره حضرت زكريّا(عليه‌السلام) با خداوند مشهود است، زيرا هيچ تعبيري از نكاح، زواج، توليد و مانند آن به‌كار نبرد، بلكه فقط از كهنسالي سخن گفت.

 

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي‌ آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ ﴿41﴾

گزيده تفسير

حضرت زكريا بي‌صبرانه منتظر فرزند و مشتاق بود زمان ولادت او را بداند. وي درباره مستمع خويش ترديدي نداشت، بدين سبب با قاطعيتي خاص از خداوند آيتي ويژه خواست.

خداوند سبحان در پاسخ اين درخواست فرمود تا سه روز در حالي كه سالم هستي نمي‌تواني سخن بگويي و براي آنكه كسي اين سكوت را صوم صَمْت نپندارد، تنها مي‌تواني ذكر خدا را بگويي؛ يعني هرگاه قدرت تكلّم را جز در ذكر خدا به مدت سه روز از دست دادي بدان كه بشارت تحقق خواهد يافت؛ همچنين اين ناتواني مي‌توانست نشانه‌اي باشد تا بداند و اطمينان يابد كه بشارت تولد يحيي از جانب خداست.

اين نشانه كه تكويني بود نه تشريعي، آيتي اختصاصي و براي تكريم وي بود، زيرا بر اثر لطف و عنايت خاص خداوند زبان او آيت حق تعالي شد و توان سخن گفتن جز به ذكر خدا را نداشت. حضرت زكريا براي شكر اين آيت و معجزه بايد سه شبانه‌روز تنها ذكر و تسبيح مي‌گفت.

تفسير

مفردات

«رمز» حركتي خفيف است كه در اشاره به معنا دارد؛ رمز بيشتر در اشاره با لب به كار مي‌رود.

سرّ درخواست نشانه

نشانه خواستن زكريّا(عليه‌السلام) از خدا: ﴿رَبِّ اجعَل لي آيَة﴾ براي آگاهي از زمان عملي شدن بشارت است، زيرا زكريّا(عليه‌السلام) با بي‌صبري منتظر چنين فرزندي بود و از سويي به دوران پيري رسيده بود و مرگ وي نزديك مي‌نمود و از وارث ناباب نيز نگران بود، بدين سبب مشتاق بود زمانِ ولادت فرزندش را بداند، پس اين احتمال كه علامت‌خواهي براي مشخّص شدن زمان تحقق بشارت الهي باشد، قوي‌تر است.

لازم است عنايت شود، زكريّا(عليه‌السلام) كه مدّت مديدي از دوران نبوّت را گذرانده و بارها وحي و الهام الهي را دريافت كرده بود و آن را به خوبي مي‌شناخت، نمي‌شود براي تشخيص اصل وحي نشانه بخواهد.

به يقين، تشخيص انبيا(عليهم‌السلام) ذاتي نيست و آن را از خدا دريافت مي‌كنند؛ ولي خداوند وقتي آنان را به حدّ نصاب نبوّت رسانيده، قدرت تشخيص و فرقان را نيز به آنان داده است و انبيا(عليهم‌السلام) نيز همواره آن را حفظ مي‌كنند، وگرنه بايد در هر قضيّه‌اي (نه تنها در بشارت فرزند) آيه و نشانه بطلبند كه آيا آنچه دريافت كرده‌اند وحي خداست يا وسوسه شيطان.

احتمال تشخيص وحي الهي از وسوسه شيطاني بدان سبب مردود است كه كسي كه به مقام نبوّت مي‌رسد و بيّنه الهي دارد و از بندگان مخلَص است، سخن فرشتگان را به خوبي تشخيص مي‌دهد و شيطان را در جان او راهي نيست و اگر هم تصرّفي باشد، به عنوان بيماري و ضرر رساندن در محدوده بدن و جسم اوست، چنان‌كه از زبان حضرت ايّوب(عليه‌السلام) آمده است: ﴿أنّي مَسَّنِي الشَّيطانُ بِنُصبٍ وعَذاب﴾ (سوره ص، آيه 41) ولي اين تصرّف نقص به شمار نمي‌آيد؛ امّا در محدوده جان انبيا(عليهم‌السلام) هرگز شيطان تصرّفي ندارد، همان‌گونه كه در مجاري تبليغي و تعليمي آنان تصرّفي نخواهد داشت، هرچند در جامعه و بين مردم القائاتي دارد تا اماني و اهداف والاي انبيا محقق نشود: ﴿وما أرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسولٍ ولانَبِي إلاّ إذا تَمَنّي ألقَي الشَّيطانُ في اُمنِيَّتِهِ...﴾. (سوره حجّ، آيه 52)

وانگهي، زكريّا(عليه‌السلام) با قاطعيّتي خاص از خداوند آيت خواست؛ اگر او درباره شنونده خويش ترديد داشت كه آيا خداست يا ديگري، اين چنين با جزم نشانه نمي‌طلبيد، بلكه مي‌گفت اگر تو كه اين سخن را مي‌گويي، ربّ هستي، براي من نشانه قرار ده.

بنابراين آيت خواستن: ﴿رَبِّ اجعَل لي آيَة﴾ براي دانستن زمان تحقق وعده الهي است، نه براي تشخيص وحي از وسوسه ابليس و اگر براي تعيين زمان تحقق وعده الهي نباشد، لااقل براي مزيد طمأنينه است؛ نه براي اصل تشخيص.

كيفيّت سكوت زكريّا

خداوند به زكريّا(عليه‌السلام) مي‌فرمايد: نشانه تو آن است كه سه روز نمي‌تواني تكلّم كني ولي نه بر اثر بيماري، زيرا در سوره «مريم» مي‌فرمايد: ﴿ءايَتُكَ ألاّتُكَلِّمَ النّاسَ ثَلثَ لَيالٍ سَويّا﴾(سوره مريم، آيه 10) يعني در حالي كه سالم هستي نمي‌تواني سخني بگويي و براي آنكه كسي اين سكوت را صوم «صمت» نپندارد، تنها مي‌تواني ذكر خدا را بگويي.

در سوره «مريم» از سه شب و در آيه مورد بحث از سه روز سخن به ميان آمده است؛ يعني مي‌شود سه شبانه‌روز؛ و اين نيز مؤيّدي ديگر است كه اين آيت، صوم «صمت» نبوده است، زيرا صوم (حتّي صوم صَمْت) در روز است نه در شبانه‌روز.

نشانه تكويني تكريمآميز

مراد از «آيه» در جمله ﴿قالَ آيَتُك... ﴾ نشانه تشريعي نيست، بدين معنا كه آيت تو اين است كه به نهي تشريعي خواهيم گفت كه سه روز سخن مگو و صدور اين نهي، نشانه تحقّق آن بشارت خواهد بود، بلكه نشانه تكويني مراد است؛ يعني هرگاه قدرت تكلّم را جز در ذكر خدا به مدّت سه روز از دست دادي، بدان كه بشارت تحقّق خواهد يافت، زيرا ﴿ألاّ تُكَلِّمَ النّاس﴾ نفي است نه نهي؛ و حمل آيه بر نهي فعلي يا نهي در آينده، خلاف ظاهر آيه است و قرينه مي‌خواهد.

تذكّر: برخي اين سلب قدرت تكلّم را براي تنبيه دانسته‌اند؛ يعني زكريّا(عليه‌السلام) از روي مجازات و كيفر قدرت سخن گفتن را از دست داد، زيرا با پيام صريح ملائكه، درخواست علامت روا نبود، در حالي كه وي چنان آيت طلبيد كه شايسته مقام نبوّت نبود؛ ليكن حق آن است كه اين نشانه تكويني براي تكريم حضرت زكريّا(عليه‌السلام) بوده است نه مجازات ايشان، زيرا او توان سخن گفتن جز به ذكر حق را نداشت؛ يعني لطف خدا شامل او شده بود.

نكته: 1. گاهي خود انسان آيت حق مي‌شود؛ مانند حضرت عيسي(عليه‌السلام) و زماني عضوي از او؛ مثل زبان حضرت زكريّا(عليه‌السلام).

2. آيت شدن، گاهي براي تكريم است؛ مانند حضرت مريم و عيسي(عليهماالسلام) كه معجزه جهاني شدند يا مانند عزير(عليه‌السلام) كه آيت خدا بر مردم شد؛ و زماني آيت شدن براي تحقير است؛ مانند آيت شدن فرعون: ﴿فَاليَومَ نُنَجّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكونَ لِمَن خَلفَكَ آيَة﴾ (سوره يونس، آيه 92)؛ يعني پيكر تو را به ساحل مي‌آوريم، تا براي ديگران نشانه قدرت الهي باشد.

اشارات و لطايف

1. نكاتي درباره عصمت انبيا(عليهم‌السلام)

أ. انبيا(عليهم‌السلام) و ترك اَولي: ترك اَوْلي درباره انبيا(عليهم‌السلام) بدان معنا نيست كه شيطان در آنان نفوذ كرده و بر اثر آن نفوذ، معصيت يا مكروهي مرتكب شده‌اند، بلكه به معناي درجه برتري است كه ممكن است اكنون آن را به دست نياورده باشند؛ ولي مي‌توانند آن را به دست آورند.

ب. تصرّف شيطان در آرزوي انبيا؛ شيطان در آرزوي انبيا(عليهم‌السلام) تصرّف مي‌كند، تا آرزوي آنان عملي نشود؛ ولي اين تصرّف در جان و خاطرات انبيا(عليهم‌السلام) نيست، تا با عصمت آنان منافات داشته باشد.

متعلَّق آمال و آرزوي انبيا(عليهم‌السلام) هدايت مردم است كه آن متعلّق از جان آنان بيرون است و شياطين مانع تحقق آن متعلق‌اند، از اين‌رو مردم را گمراه مي‌كنند تا متعلَّق آرزوي انبيا(عليهم‌السلام) محقق نشود.

غرض آنكه شيطان مي‌كوشد اهداف انبيا(عليهم‌السلام) عملي نشود، زيرا مي‌خواهد نور خدا خاموش شود؛ ولي خداوند خواسته است كه آيات خود را تثبيت و اهداف الهي را در جامعه محقق و القائات شيطاني را باطل و بي‌اثر كند، از اين‌رو مي‌فرمايد: ﴿فَيَنسَخُ اللهُ ما يُلقِي الشَّيطانُ ثُمَّ يُحكِمُ اللهُ آياتِهِ واللهُ عَلِيم حَكِيم﴾ (سوره روم، آيه 30)؛ خداوند القائات شيطان را نسخ و احكام خويش را حاكم و محكم مي‌كند.

ج. وسوسه شيطان درباره انبياء(عليهم‌السلام): شيطان نمي‌تواند در عزم و عقل انبيا(عليهم‌السلام) نفوذ كند و آنان را به پذيرش عقيده باطلي وادارد، چنان كه نمي‌تواند در عقل عملي آنان راه يابد و آنان را به خُلق ناروايي آلوده يا به ارتكاب عملي ناشايست وادارد، پس انبيا(عليهم‌السلام) در عقيده، خلق و عمل از اغواي شيطان معصوم و مصون‌اند، زيرا آنان از عباد مخلَص حق‌اند كه شيطان به عدم توانايي بر اغواي آنان اعتراف دارد.

درباره وسوسه شيطان نسبت به انبيا(عليهم‌السلام) بايد گفت وسوسه، قبل از عمل به آن، دو مرحله را مي‌گذراند: مرحله تصوّر و مرحله تصديق.

انبيا(عليهم‌السلام) از وسوسه در مرحله تصديق كه گناهي قلبي است، مصون و معصوم‌اند، زيرا خداوند آنان را از گناه پاك گردانيده است؛ امّا در مرحله تصوّر نيز ممكن است گفته شود كه از اطلاقاتي مانند اصطفاء، اجتباء، اختيار و تطهير مي‌توان برداشت كرد كه انبيا(عليهم‌السلام) در اين مرحله نيز از وسوسه شيطان در امان هستند؛ ليكن بايد گفت كه تنها مرحله تصديق و عزم بر گناه كه از اغواي شيطان حكايت مي‌كند با عصمت انبيا(عليهم‌السلام) منافات دارد؛ امّا مرحله تصوّر كه آغاز جنگ طرفيني است، نقص نيست، بلكه موجب تحقق جهاد اكبر است و زمينه كمال، پس دليلي بر نفي آن نيست، هرچند بعد از فتح و استغراق در جمال و جلال الهي مجال وسوسه تصوري هم نخواهد بود.

وسوسه در حدّ تصوّر، آسيبي در پي نخواهد داشت؛ يعني پيامبر الهي هنگام شنيدن صداي باطل مي‌داند گوينده آن شيطان است؛ امّا منتظر مي‌ماند تا سخن او تمام شود و سپس پاسخ مي‌گويد.

به هر روي، شيطان وقتي به سراغ انبيا(عليهم‌السلام) مي‌رود، توحيدشان بيشتر مي‌شود، زيرا آنان به جهاد اكبر مي‌پردازند و توفيق بيشتري كسب مي‌كنند و اين همان گوش فرادادن در مرحله وسوسه تصوّري، پاسخ دادن، جنگيدن و پيروز شدن است.

آري در مرحله والاي عقل محض، وسوسه تصوري نيز جاي ندارد، چون تجرّد شيطان در حدّ وهم و خيال است و تصرّفات او نيز در همين محدوده است، پس اگر كسي به مرحله عقل تامّ برسد، شيطان به او دسترسي نخواهد داشت، زيرا ابزار كار و حبائل شيطاني، همان جاذبه‌هاي دنيوي است و چنانچه كسي از نشئه طبيعت، قدم فراتر گذارد و به مرحله تجرد تام عقلي راه يابد، شيطان نه مي‌تواند خواسته‌هاي او را بشناسد و نه مي‌تواند به وي آسيبي برساند و سخن شيطان به خدا كه «به بندگان مخلَص تو كاري ندارم»، براي آن است كه نمي‌تواند به آنان كاري داشته باشد؛ نه اينكه به آن‌ها ترحّم يا احترام كند، چون شيطان دشمن روشن انسان و خصم قسم ياد كرده اوست.

د. آدم و وسوسه شيطان: حضرت آدم(عليه‌السلام) هرچند قبل از هبوط به حوزه طبيعت، هم از وسوسه و هم از اغواي شيطان اثر پذيرفت: ﴿وعَصي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي﴾ (سوره طه، آيه 121)؛ ولي اين آيه نمي‌تواند مخصِّص آيات ﴿قالَ فَبِعِزَّتِكَ لأُغويَنَّهُم أجمَعين* إلاّعِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصين﴾ (سوره ص، آيات 82 ـ 83) باشد، چنان‌كه آيه ﴿عَصي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي﴾ را نمي‌توان با ادلّه عصمت پيامبران پاسخ گفت: اين عصيان، پيش از نزول وحي و هبوط به زمين بوده است و پيش از نزول وحي، سخن از واجب، حرام، مكروه و مستحب نيست، زيرا شريعت بعد از هبوط آدم(عليه‌السلام) به زمين شروع شد.

ه . استعاذه انبيا(عليهم‌السلام): استعاذه انبيا(عليهم‌السلام) براي دفع وسوسه و اغواست نه رفع آن، زيرا شيطان را به ساحت مقدّس انبيا(عليهم‌السلام) كه هميشه در خط مقدّم خطرند، راهي نيست. از سوي ديگر، هر جاني، فرودگاه شيطان نيست، وقتي شيطان به جان انبيا(عليهم‌السلام) راه ندارد، آنان مصون و معصوم هستند.

2. سخن گفتن خدا، فرشتگان و شياطين

قرآن كريم، القاي معاني و مفاهيم بر دل‌ها را «كلام» مي‌نامد، هر چند با اصوات و الفاظ نباشد، از اين‌رو القائات شيطان به دل‌ها را امر، قول، وسوسه، وحي و وعده خوانده است.

در اين ميان، نوعي ديگر از سخن گفتن هست كه مخصوص خداوند است كه آن را در آيه ﴿وما كانَ لِبَشَرٍ أن يُكَلِّمَهُ اللهُ إلاّوَحياً أو مِن وراءِ حِجابٍ أويُرسِلَ رَسولاً فَيوحِي بِإذنِهِ...﴾ (سوره شوری، آیه 51) مطرح فرموده است و آن را به «وحي»، يعني تكلّمي كه بين خدا و بنده بدون حجاب صورت مي‌گيرد، و «تكلّم از وراي حجاب» و «تكلم به وسيله پيك الهي» قسمت فرموده است.

توضيح بيان استاد، علامه(قدس‌سره): بر اساس اين آيه شريفه، كلام ذات اقدس خداوند با انبيا(عليهم‌السلام) به يكي از سه طريق ياد شده (به صورت منفصله مانعة الخلو) است و مي‌شود يك نفر از هر سه طريق مخاطب خدا باشد.

گفتني است راه دوم و سوم نيز مانند راه اول، مصون از هرگونه شك و ترديد است، زيرا آنجا غير از حق راه ندارد و خدا گوينده است و انسان كامل شنونده. اگر در اينجا كه سخن از ترازو و ميزان است، شك راه‌يابد، لازمش آن است كه ميزانْ حقيقي نباشد؛ يا گيرنده ميزان را درست نگيرد و اگر در ميزان ترديد شود، براي هر ميزاني، ميزاني لازم مي‌آيد، در نتيجه راه دوم و سوم منتفي مي‌شود.

خلاصه آنكه در حريم كلام خدا، شبهه و ترديد راه ندارد و اين حكم در همه اقسام ياد شده كلام الهي ساري است. البته نزاهت از شبهه و برائت از ترديد مراتبي دارد كه برترين مرتبه قداست، از آنِ وحي بلا واسطه است.

تذكّر: همان‌طور كه در علوم حصولي، هر مطلب نظري بايد به بديهي برگردد و مرجع نهايي همه علوم حصولي، مبدأ اوّلي يعني اصل عدم تناقض است، تمام علوم شهودي نيز بايد به وحي بلا واسطه پروردگار بازگردد كه مشهود بالذات است.

بحث روايي

عن بريد عن أبي جعفر و أبي عبدالله(عليهماالسلام) في قوله (عزّ وجلّ): (وما أرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسولٍ ولانَبِي) (و لا محدَّث). قلت: جعلت فداك! ليست هذه قراءتنا فما الرسول و النبي و المحدَّث؟ قال: الرسول الّذي يظهر له الملك فيكلّمه و النبي هو الذي يري في منامه و ربّما اجتمعت النبوة و الرسالة لواحد و المحدَّث الّذي يسمع الصوت و لا يري الصورة. قال: قلت: أصلحك الله! كيف يعلم أنّ الّذي رأي في النوم حق و أنّه من الملك؟ قال: يوفّق لذلك حتّي يعرفه لقد ختم الله بكتابكم الكتب و ختم بنبيّكم الأنبياء.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (شماره 117)