تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (شماره 123)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 10 ارديبهشت 1400
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 647
إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59)
گزیده تفسیر
درباره عیسای مسیح(علیه السلام) اهل افراط با اعتقاد به حلول خدا در وی و پسر خدا پنداشتن او به تثلیث گرویدند و اهل تفریط مادر وی را متهم كردند. خداوند سبحان برای جلوگیری از هرگونه افراط و تفریط، به شیوه جدال احسن و براساس باور مسیحیان به آفریده شدن حضرت آدم(علیه السلام) بدون پدر و مادر، میفرماید كه خلقت حضرت مسیح(علیه السلام) مانند خلقت آدم(علیه السلام) است كه بدن او را از خاك آفرید، آنگاه به وی فرمود: باش، پس با اراده الهی (نه لفظ) بیدرنگ مراد آن اراده تحقق یافت و او (آدم) شد؛ با این تفاوت كه حضرت آدم(علیه السلام) مادر نیز نداشت، چنانكه از انسانهای قبل كه بدون رشد فكری و غیر مسئول بودهاند به دنیا نیامد، بنابراین كسانی كه چگونگی خلقت حضرت آدم(علیه السلام)را پذیرفتهاند، جریان خلقت دیگر پیامبر الهی، حضرت مسیح(علیه السلام) را مسلّمتر باید بپذیرند.
تفسیر
تناسب آیات
این آیه بیان خلاصهای از بخش مورد نیاز داستان حضرت عیسی(علیهالسلام) و تولّد ایشان است؛ داستانی كه به انگیزه احتجاج با نصارای نجران تفصیل آن گذشت. ایجاز پس از اطناب كه از زیباییهای كلام است اقتضا میكرد در پایان این داستان گوشزد شود كه چگونگی ولادت حضرت عیسی(علیهالسلام) بیش از این دلالت ندارد كه وی نیز چون آدم(علیهالسلام) مخلوق خداست و روا نیست بیش از آنچه درباره آدم گفته میشود درباره وی گفته شود.
٭ ٭ ٭
تشبیه عیسی(علیه السلام) به آدم(علیه السلام)
قرآن كریم خلقت حضرت مسیح(علیهالسلام) را به خلقت حضرت آدم(علیهالسلام) تشبیه میکند. وجه شباهتشان نیز آن است كه هیچ یك پدر نداشتند: ﴿اِنَّ مَثَلَ عیسی عِندَ اللهِ كَمَثَلِ ءادَم﴾، هرچند اعجاز در خلقت آدم(علیهالسلام) مشهودتر است، زیرا تكوّن انسان در رحم مادر به اندازه پیدایی انسان بدون پدر و مادر شگفتانگیز نیست و كسانی كه اعجاز خلقت حضرت آدم(علیهالسلام) را پذیرفتهاند، عادی نبودن خلقت حضرت مسیح(علیهالسلام) را مسلّمتر باید بپذیرند.
قید ﴿عِندَ الله﴾ گویای آن است كه این سخن، بطلان ناپذیر است، بنابراین اولاً عیسی(علیهالسلام) مخلوق است نه غیر آن؛ ثانیاً آفرینش او نظیر آفرینش آدم(علیهالسلام) است؛ ثالثاً این دو مطلب نزد خداوند مقرّر است؛ رابعاً علم خداوند كه برخی، از آن به «واقع محض» و عدّهای از آن به «نفس الامر» یاد میكنند مصون از جهل، سهو، نسیان و خطاست؛ خامساً علم او از دگرگونی محفوظ است: براساس ﴿ما عِندَكُم ینفَدُ وما عِندَ اللهِ باق﴾ (سوره نحل، آیه 96) آنچه نزد انسان است، فناپذیر و هر چه نزد خداست، فناناپذیر است و این اصل، مسائل علمی و فرهنگی و اعتقادی را نیز دربر میگیرد، پس علوم و معارف بشری هم در معرض تغییر و زوال هستند؛ امّا علوم و معارفی كه از نزد خدایند، از تغییر ثابت و مصوناند.
تذكّر: تشبیه عیسی(علیهالسلام) به آدم، مناسبتر از تشبیه آن حضرت به حوا بود، از اینرو تنظیر پیدایش حضرت مسیح به حضرت آدم(علیهماالسلام) به عنوان همسانی دو پیامبر در طول تاریخ ارائه شد.
حقیقت انسان
ضمیر ﴿خَلَقَه﴾ در این آیه به بدن آدم باز میگردد. حقیقت انسان به روح اوست؛ امّا گاهی تعلّق روح به بدن سبب میشود كه كلمه انسان یا شخص بر بدن اطلاق شود.
انسان در همه مراحل دنیا، برزخ و قیامت بدنی دارد كه ابزار روح است؛ نه جزو ذات انسان، از اینرو قرآن فقط درباره روح، كلمه «توفّی» را به كار میبرد نه برای بدن.
در آیه مورد بحث، قرینه هست كه خصوص بدن مراد است نه تمام حقیقت آدم، زیرا ضمیر در ﴿لَه﴾ اگر به خصوص بدن برنگردد، تحصیل حاصل خواهد بود، زیرا معنا چنین میشود كه خداوند انسان حقیقی را آفرید و سپس به او گفت باش، پس مراد آن نیست كه آدم را آفرید؛ سپس به او گفت باش و او هست شد، بلكه ﴿خَلَقَهُ مِن تُراب﴾ یعنی «خلق بدنه من تراب».
تذكّر: جمله ﴿خَلَقَهُ مِن تُراب﴾ نمیتواند صفت ﴿ادَم﴾ باشد، زیرا ﴿ادَم﴾ معرفه است، بنابراین گویا این جمله پاسخ به این سؤال مقدّر است كه خلقت حضرت آدم(علیهالسلام) چگونه بوده است؟ جواب آن است كه خدا بدن او را از خاك آفرید؛ آنگاه به وی فرمود: باش، پس او شد.
مراحل تطوّر جسم و روح
خلقت آدم(علیهالسلام) دو جنبه دارد: بدن و روح. در بسیاری از آیات قرآن كریم مراحل و جنبههای گوناگون بدن آمده است؛ ولی برای تبیین انسانشناسی قرآن، باید آیات سیر تطوّر بدن و روح و نیز آیات پیوند روح و بدن را بررسی كرد.
آیاتی كه از سیر تدریجی خلقت بدن سخن میگویند، شش دستهاند:
1. آیاتی كه خلقت نخستین آدم را از خاك میدانند؛ مانند آیه مورد بحث: ﴿كَمَثَلِ ءادَمَ خَلَقَهُ مِن تُراب﴾.
2. آیاتی كه خلقت انسان را از آب میدانند؛ چون ﴿وهُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وصِهرًا وكانَ رَبُّكَ قَدیرا﴾ (سوره فرقان، آیه 54)
3. آیاتی كه خلقت انسان را از گِل میدانند: ﴿ولَقَد خَلَقنَا الانسنَ مِن سُللَةٍ مِن طین﴾ (سوره مؤمنون، آیه 12) آری از آمیختگی آب و خاك، گل پدید میآید.
4. آیاتی كه خلقت انسان را از حمأ مسنون (لجن بدبو) میدانند: ﴿ولَقَد خَلَقنَا الانسنَ مِن صَلصلٍ مِن حَمَاٍ مَسنون﴾ (سوره حجر، آیه 26) آب و خاك وقتی به هم آمیختند و گل حاصل شد، پس از مدّتی به صورت لجن بدبو در میآید.
5. آیاتی كه خلقت انسان از «طین لازب» (گِل چسبنده)را مطرح میكنند: ﴿فَاستَفتِهِم اَهُم اَشَدُّ خَلقًا اَم مَن خَلَقنا اِنّا خَلَقنهُم مِن طینٍ لازِب﴾ (سوره صافّات، آیه 11)
6. آیاتی كه از مرحله پختگی این گِل سخن میگویند: ﴿خَلَقَ الانسنَ مِن صَلصلٍ كالفَخّار﴾ (سوره الرحمن، آیه 14) «فخّار» به معنای گِل پخته مثل آجر و سفال است.
از مجموع آیات ششگانه كه بیان سیر تدریجی جسمی حضرت آدم و حضرت حوّا(علیهماالسلام) است، برداشت میشود كه آن دو(علیهماالسلام) پدر و مادر نداشتهاند؛ ولی انسانهای دیگر از پدر و مادر به دنیا آمدهاند: ﴿وهُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وصِهرا﴾ (سوره فرقان، آیه 54) جمله ﴿خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَرا﴾ درباره نسل اوّل و جمله ﴿فَجَعَلَهُ نَسَبًا وصِهرا﴾ درباره نسلهای بعدی است.
بررسی آیاتِ سیر تدریجی بدن انسان، چندان دشوار نیست؛ ولی عمده تنظیم و دستهبندی آیاتی است كه از منشأ پیدایش و سیر تنازلی روح و مراحل مختلف آن خبر میدهد؛ یعنی از مراحل و درجاتی كه روح آن را پشت سر گذاشت تا با بدن هماهنگ و متّحد شد و واحدی به نام انسان پدید آمد.
قرآن كریم ضمن تشریح سیر جسمانی انسان، از چگونگی اتصال روح به بدن و اتحاد این دو سخن میگوید: ﴿ولَقَد خَلَقنَا الانسنَ مِن سُللَةٍ مِن طین ٭ ثُمَّ جَعَلنهُ نُطفَةً فی قَرارٍ مَكین ٭ ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظمًا فَكَسَونَا العِظمَ لَحمًا ثُمَّ اَنشَأنهُ خَلقًا ءاخَرَ فَتَبارَكَ اللهُ اَحسَنُ الخلِقین﴾ (سوره مؤمنون، آیات 14-12) نسل نخستین انسان را از خاك آفریدیم و نسلهای پس از آن را از نطفه نسل پیشین؛ نطفه را به علقه، علقه را به مضغه و مضغه را به استخوان بدل كردیم؛ سپس استخوان را با گوشت پوشانیدیم؛ آنگاه روح را به آن افزودیم و او را چیزی دیگر كردیم: ﴿ثُمَّ اَنشَأنهُ خَلقًا ءاخَر﴾. این تعبیر بسیار عمیقتر از ﴿نَفَختُ فیهِ مِن رُوحی﴾ (سوره حجر، آیه 29؛ سوره ص، آیه 72) است، زیرا نفخ روح الهی نشان نمیدهد كه از این دو واحد، یك چیز ساخته شده است، در حالی كه از تعبیر «انشای او به خلقت دیگر» عین او را دگرگون و خلق دیگر كردیم این معنا به خوبی برمیآید و پس از تحقق این مرحله است كه ﴿فَتَبارَكَ اللهُ اَحسَنُ الخلِقین﴾مطرح میشود.
آیاتی كه از پیوند روح و بدن خبر میدهند، دو دستهاند: دسته نخست، آیاتی است كه میرساند وقتی بدن به نصابش میرسد، روح بدان تعلّق میگیرد: ﴿فَاِذا سَوَّیتُهُ ونَفَختُ فیهِ مِن رُوحی﴾ این آیه، هم بیان نوعی دوگانگی بین روح و بدن است و هم نشان میدهد روح قبلاً بوده كه به بدن تعلّق گرفته است و با روایاتی مانند «... إنّ الله خلق الأرواح قبل الأبدان...» (الكافی، ج1، ص438) هماهنگ است.
دسته دوم، آیاتی است كه با «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» بودن انسان سازگار است و دلالت ظاهری دارد كه همین بدن با پشتسر گذاشتن ادوار و اطواری به مقام روح میرسد، در نتیجه ﴿فَكَسَونَا العِظمَ لَحمًا ثُمَّ اَنشَأنهُ خَلقًا ءاخَر﴾، یعنی همان بدنْ خلقی دیگر یافت؛ نه اینكه چیزی دیگر به او داده شد. ظاهر آیه مورد بحث نیز آن است كه خداوند همان آدم را به این صورت درآورد.
بر این اساس، روح پیش از این، مرحله سابقهای داشته و خدای سبحان بدن را به حضور آن برده است؛ یعنی بدنِ بیروح با ترقّی به مقام روحانیت رسید و دارای روح شد. البته همانگونه كه بدن مراتبی دارد و مثلاً پیشتر بدون استخوان بود و استخواندار شد، نیل به روح نیز درجاتی دارد.
خلاصه آنكه، ﴿... ثُمَّ قالَ لَهُ كُن فَیكون﴾ با ﴿... ثُمَّ اَنشَأنهُ خَلقًا ءاخَر... ﴾ هماهنگ است و این دو از یك سنخاند و آیه ﴿نَفَختُ فیهِ مِن رُوحی﴾ از دستهای دیگر است و این دو گروه آیات، تقابل مخصوص دارند كه باید جمعبندی صحیح شود.
چگونگی ایجاد
در ﴿ثُمَّ قالَ لَهُ كُن فَیكون﴾، با اینكه سخن از گذشتههاست، به جای لفظ ماضی (كن فكان)، لفظ مضارع ﴿كُن فَیكون﴾آمده است، تا ناظر به این اصل كلّی باشد كه وقتی خداوند به چیزی امر فرماید، بیدرنگ آن چیز هست میشود.
﴿كُن﴾ لفظ نیست، زیرا خداوند سخن نمیگوید، بلكه ایجاد میكند، چنانكه در ﴿یاَیهَا الَّذینَ ءامَنوا... ﴾ و امثال آن نیز خداوند ندای صوتی ندارد، پس ﴿كُن﴾، حاكی از اراده خداوند و ﴿یكُون﴾ گویای تحقق مراد آن اراده است.
منشأ پیدایی آدم و حوّا و تشبیه عیسی به آدم
در این آیه با بهرهگیری از جدال احسن به معتقدان به الوهیت حضرت مسیح(علیهالسلام) یا ابن الله بودن آن حضرت یا كسانی كه از تثلیث دم میزدند، گفته میشود كه اگر این گزافهگوییها برای آن است كه حضرت مسیح(علیهالسلام) پدر نداشت، آدم(علیهالسلام) نه تنها پدر بلكه مادر نیز نداشت، پس این جدال احسنْ بهانه الوهیت، تثلیث یا ابن الله بودن حضرت مسیح(علیهالسلام) را از مسیحیان میگیرد.
این شكل استدلال به دست میدهد كه حضرت آدم و حوّا(علیهماالسلام) از انسانهای قبل كه بدون رشد فكری و غیر مسئول بودهاند به دنیا نیامدهاند، وگرنه استدلال بر ضدّ مسیحیان تمام نبود، زیرا اگر آدم(علیهالسلام) از پدر و مادر به دنیا آمده بود، تشبیه حضرت مسیح(علیهالسلام) به او معنا نداشت، پس این آیه با ظهوری قوی دلالت دارد كه آدم(علیهالسلام) فرزند كسی نبوده است و اگر روایات بفهمانند كه پیش از این عالم و آدم، عالم و آدم دیگری بوده است، با مطلب مزبور منافات ندارد، چون ممكن است نسلهای فراوانی آمده و منقرض شده باشند؛ ولی نسل موجود به حضرت آدم و حوّا(علیهماالسلام) ختم شود. عمر عالم را نیز نمیتوان به استناد آثار باستانی و مانند آن فهمید؛ هرچند نشانههای كهن بودن آن زیاد است و تنها خدای سبحان به قدمت جهان آگاه است.
نقد سخن قرطبی درباره قیاس
قرطبی میگوید: خداوند در محاجّه و استدلال، داستان حضرت مسیح(علیهالسلام) را به جریان آدم(علیهالسلام) قیاس فرمود و این دلیلی است بر صحّت قیاس.
در پاسخ باید گفت این آیه مصداق جدال احسن است نه قیاس به اصطلاح فقها. قیاس مطرح در اصول فقه كه منطق آن را «تمثیل» مینامد به كارگیری آن در مسائل عقلی مغالطهزا و در فقه نارواست، در حالی كه قیاس در آیه مورد بحث، دارای جامعِ یقینی است و چنین قیاسی دیگر تمثیل منطقی و قیاس ممنوع در اصول و فقه نیست و از این دست «جدال احسن» در قرآن كریم فراوان است. (جدال احسن، قیاسی است كه مقدّمه آن از مسئله حقی است كه خصم نیز آن را قبول دارد.)
اشارات و لطایف
1. نفی ناپذیری تولد انسان بدون پدر و مادر با عقل تجربی
فتوای ناب معرفتشناسی این است كه محصول عقل تجربی فقط اثبات است نه نفی؛ امّا محصول عقل تجریدی گذشته از اثبات میتواند نفی ماعدا هم باشد و به سخن دیگر بیانگر انحصار باشد، زیرا عقل تجربی گزارشگر اموری است كه آنها را آزموده و چیزی كه از حوزه آزمایش آن خارج است، از قلمرو حكمرانی او بیرون است؛ مثلاً فنّ پزشكی درباره بیماری و داروی شفابخش آن آزمون كامل دارد و میتواند در این باره فتوا دهد؛ امّا آیا دعا، صدقه، صله رحم و مانند آن توان تأثیر غیبی را ندارند و هیچ عامل دیگری جز دارو نیست كه سبب درمان بیماری شود؟ چنین چیزی از حوزه آزمون آن خارج است و در اینگونه از موارد است كه گفته میشود «نیافتن دلیل نبودن نیست»، مگر آنكه علم كسی نامحدود باشد كه در این حال، نیافتن او دلیل قطعی بر نبودن آن شیء است.
آنچه طبق عقل تجربی مشهود بوده و همچنان هست این است كه انسان از پدر و مادر متولد میشود؛ امّا اینكه راه دیگری وجود ندارد كه وی بدون پدر و مادر یا بی پدر متولّد گردد، هرگز با عقل تجربی نفیپذیر نیست؛ امّا عقل تجریدی كه توان اثبات انحصار را دارد هیچگونه فتوایی در این موارد ندارد، بلكه امكان آن را ثابت میكند.
2. تكامل در خلقت انسان
آیات ششگانه خلقت انسان كه در بحث تفسیری بدانها اشاره شد، نشان میدهد كه قرآن كریم اصل مسئله تكامل در خلقت انسان نخستین را تأیید میكند و در آن آیات بر این اساس سخن میگوید، وگرنه مفاد آیات یاد شده با یكدیگر منافات خواهند داشت.
تذكّر: 1. آیات مزبور بعضی از مراحل تكوّن انسان اوّلی را طرح میكنند و چون مراحل یاد شده در طول هماند نه در عرض هم، معارض هم نیستند تا زمینه اعتراض دگراندیشان را فراهم كنند.
2. بیان تطوّرات بدنی انسان، به عنوان تمثیل است نه تعیین، به طوری كه نظم منحصراً مربوط به همین مراتب باشد؛ نه مراحل گیاهی و حیوانی آینده.
3. تكامل، عبارت از طی درجات وجودی با نظم طبیعی یا فطری آن است.
4. در اصل تكامل، بین تدریج زمانمند شده مانند امور طبیعی و عادی و سرعت زیاد چون امور اعجاز و كرامت فرقی نیست؛ مثلاً طی الارض معقول و مقبول؛ لیكن طفره محال و نا مقبول است.
5. آنچه در جریان آفرینش نسل آن اصل، یعنی نسل حضرت آدم(علیهالسلام) مطرح است كاملاً با حفظ مراحل تكاملی است.
6. آنچه از تفكّر داروینی و مانند آن برمیآید جز فرضیهای ثابت نشده چیز دیگری نیست.
7. جریان تحوّل انواع غیر از ماجرای تكامل انواع است.
8. آنچه با حركت جوهری ثابت میشود تكامل انواع است نه تحوّل آن.
9. جریان مزبور برفرض ثبوت آن، محصول عقل تجربی است و هرگز فتوای انحصار نخواهد داد؛ یعنی نمیتواند ثابت كند كه از غیر راه تجربه ممكن نیست بشر به دنیا آید.
10. برفرض قطعی شدن چنین فرضیهای میتوان از آن به عنوان دلیل لبّی منفصل، برخی از ظواهر ظنّی ادلّه نقلی را توجیه كرد.
11. برفرض ثابت شدن چنین فرضیهای هیچ با توحید و نیاز متحرّك به محرّك و مخلوق به خالق منافات ندارد.
3. مراتب وجودی انسان
انسانِ در رحم كه فقط تغذیه و رشد میكند، گیاه بالفعل و حیوان بالقوّه است. وقتی به دنیا میآید و به مقام سمع و بصر و امثال آن میرسد، حیوان بالفعل و انسان بالقوّه است و ممكن است انسانیت او در مرحله قوّه بماند و هرگز به فعلیت نرسد، در نتیجه چنین فردی مشمول ﴿اُولئِكَ كالانعمِ بَل هُم اَضَلّ﴾ (سوره اعراف، آیه 179) شود؛ و شاید انسانیت وی به شكوفایی و فعلیت برسد﴿ثُمَّ اَنشَأنهُ خَلقًا ءاخَر﴾ (سوره مؤمنون، آیه 14) و مدام دورهای را پشت سر گذارد و به دورهای جدید برسد، زیرا براساس ﴿یاَیهَا الانسنُ اِنَّكَ كادِح اِلی رَبِّكَ كَدحًا فَمُلقیه﴾(سوره انشقاق، آیه 6) انسان سفر دائمی دارد و از سویی بردن او نیز دائمی است، چون رفتن بدون بردن و سیر بیمُسَیر و محرِّك نخواهد بود.
4. بهترین مخلوق
انسان بهترینِ مخلوقهاست، چون خداوند با آنكه بارها از خلقت زیبا و بینقص آسمانها، زمین و سایر موجودات سخن گفته تنها درباره خلقت انسان چنین فرموده است: ﴿لَقَد خَلَقنَا الانسنَ فی اَحسَنِ تَقویم﴾ (سوره تین، آیه 4) ﴿ثُمَّ اَنشَأنهُ خَلقًا ءاخَرَ فَتَبارَكَ اللهُ اَحسَنُ الخلِقین﴾ (سوره مؤمنون، آیه 14)
این انسان در جسم و بدن با حیوانات، و در روح با فرشتگان مشترك است؛ ولی تعبیر ﴿اَحسَنِ تَقویم﴾ و مانند آن نه درباره حیوانات به كار رفته است و نه درباره فرشتگان. البته محتمل است برخی از فرشتهها جزو «عالین» باشند كه در حوزه «عالم امر»اند؛ نه در قلمرو «عالم خلق». قهراً مخلوق مصطلح نیستند، بلكه مأمورند و احتمالاً اگر آیه ﴿فَضَّلنهُم عَلی كَثیرٍ مِمَّن خَلَقنا﴾ (سوره اسراء، آیه 70) مفهوم داشته باشد و مقصود از خلق در آیه تفضیل، معنای جامع آن باشد كه عالم امر را دربرمیگیرد نه معنای خاص آن را كه در مقابل عالم امر است ناظر به آن فرشتگان مأمور (نه مخلوق) الهی است. البته همه امور یاد شده نیازمند اثبات است.
به هر روی، تكریم و تحسین یاد شده، ویژه بدنی است كه در خدمت روح باشد و مخصوص روحی است كه تدبیر و تربیت بدن را به شایستگی انجام دهد، و در این صورت از فرشتهها برتر خواهد بود و اگر روح آلوده باشد، مانند چار پایان بلكه پایینتر از آنها خواهد شد: ﴿ولَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ كَثیرًا مِنَ الجِنِّ والانسِ لَهُم قُلوب لایفقَهونَ بِها ولَهُم اَعین لایبصِرونَ بِها ولَهُم ءاذان لایسمَعونَ بِها اُولئِكَ كالانعمِ بَل هُم اَضَلُّ اُولئِكَ هُمُ الغفِلون﴾ (سوره اعراف، آیه 179)
بحث روایی
1. شأن نزول
براساس مفاد برخی از روایاتی كه درباره شأن نزول این آیه شریفه وارد است، این كریمه استدلالی در نفی قول به تثلیث و پندار باطل نصارا درباره ابن الله بودن مسیح(علیهالسلام) است.
2. چگونگی ایجاد خدای سبحان
عن أمیرالمؤمنین(علیهالسلام) قال: ... یقول لمن أراد كونه ﴿كُن فَیكون﴾ لابصوت یقرع و لا بنداء یسمع؛ و إنّما كلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله لم یكن من قبل ذلك كائناً و لو كان قدیماً لكان إلهاً ثانیاً (نهج البلاغه، خطبه 186، بند 17 ـ 16.)
اشاره: سخن خدا صوت نیست كه از برخورد زبان با مجاری دهان پدید آید. صوتی كه از قرع و قلع ساخته شود، سخن خدا نیست. درباره ﴿یاَیهَا الَّذینَ ءامَنوا﴾ و امثال آن نیز خداوند ندای صوتی ندارد، بلكه چیزی را ایجاد میكند، زیرا اگر سخن خدا همتای ذات او باشد و همان كار او نباشد، باید قدیم باشد و خداوند از شریك منزّه است.
٭ ٭ ٭
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرينَ (60)
گزیده تفسیر
این آیه كه سر فصل داستان مباهله است، با تأكیدی خاص، ابتدا به صورت اثباتی و حصر هرگونه حق را از خدا میداند كه حق محض و مطلق و منشأ هر حقی است و سپس متفرّع بر آن حصر، نهی تكلیفیای را به پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و امّت اسلام ابلاغ میكند كه بیهیچ تردیدی یقین داشته باشید حق با شماست. این تأكید برای آن است كه به زودی جریان مهمّ مباهله رخ خواهد داد و این دو بیان اثباتی و سلبی هرگونه شكی را درباره حقانیت آن طرد میكنند.
براساس این آیه، جریان حضرت مسیح(علیهالسلام) از طرف خدا و در نتیجه حق است و نباید مریه و شك به خود راه داد.
جمله اخیر آیه به لحاظ خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم كه به عنایت الهی از عصمت تام برخوردار است بدین معناست كه تو با خداوند ارتباط داری و رابط بین تو و او ظهور علمی و عملی خداست كه از او و حق است، پس از اهل مریه مباش.
تفسیر
تناسب آیات
این آیه و آیات بعدی كه بیانگر داستان مباهله پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم با وفد نجران است، متفرّع بر آیات گذشته و تتمّه قصه حضرت مسیح(علیهالسلام) است.
حق محض بودن خداوند
خداوند حق محض است و هر حقّی (اخبار پیشینیان، علوم و معارف و...) فقط از حق محض است و هرچه از خدای سبحان كه حق مطلق است نباشد، جز ضلالت نیست.
جمله ﴿فَلا تَكُن مِنَ المُمتَرین﴾ نیز بر این اصل كلّی مترتب است؛ یعنی مریه و شكّی به خود راه مده، چون همه حق از خداست و هیچ حقّی از غیر او سرچشمه نمیگیرد و اوست كه میفرماید: ﴿ذلِكَ نَتلوهُ عَلَیكَ مِنَ الاءیتِ والذِّكرِ الحَكیم) (سوره آل عمران، آیه 58)
این مطلب را میتوان در قالب قیاسِ منطقی چنین بیان كرد: جریان حضرت مسیح(علیهالسلام) را خدا بیان فرمود: ﴿ذلِكَ نَتلوهُ عَلَیكَ مِنَ الاءیتِ والذِّكرِ الحَكیم﴾(مقدّمه اول)؛ هرچه را خدا بیان میفرماید، حق است (مقدمه دوم)، پس جریان حضرت مسیح(علیهالسلام) حق است (نتیجه)، چنانكه میتوان قیاس منطقی دیگری تشكیل داد (نسبت به كسانی كه حق بودن جریان مسیح(علیهالسلام) را قبلاً احراز كردهاند): جریان مسیح(علیهالسلام) حق است (مقدّمه نخست)، و هرچه حق است از خداست: ﴿الحَقُّ مِن رَبِّك﴾(مقدّمه دوم)، پس جریان حضرت مسیح(علیهالسلام) از خداست و نباید مریه و شك به خود راه داد: ﴿فَلا تَكُن مِنَ المُمتَرین﴾ (نتیجه).
بیان المیزان درباره ﴿الحَقُّ مِن رَبِّك﴾
استاد، علاّمه طباطبایی میفرماید: «لطف تعبیر قرآنی به آن است كه به صورت حصر فرمود: ﴿الحَقُّ مِن رَبِّك﴾؛ یعنی هر حقّی از خداست و از وی صادر و ظاهر میشود و تنها او منشأ حق است. نفرمود «الحق مع ربّك»، زیرا «مع» نشانه دوگانگی، همراهی و مستلزم شركت است.»
بر این اساس میتوان گفت كه ﴿وهُوَ مَعَكُم اَینَ ما كُنتُم﴾؛ امّا نمیتوان گفت «أنتم مع الله أینما كان»، زیرا خداوند در مقام ظهور و معیت قیومی با ممكنات همراه است؛ امّا ممكنات با او نیستند، پس چیزی با خدا نیست؛ امّا اگر آن چیز باطل باشد، نه با خداست و نه از خدا و اگر آن چیز حق باشد، با خدا نیست؛ ولی از خداست.
نمیتوان گفت «حق با خداست»، چون آن حقّی كه با خداست، یا واجب است یا ممكن. از طرفی، براساس برهان توحید نمیتواند واجب باشد و از سوی دیگر، ممكن نیز «مع الله» نیست، بلكه «من الله» است. به سخن دیگر، اگر حقی در برابر خدا فرض شود، حق محدود است نه حق مطلق؛ وحق محدود، فعل خداست نه ذات او؛ و چون فعل اوست، از خداست نه با خدا. آری این معیت، در موجودات امكانی میتواند باشد؛ مانند «علی مع الحقّ و الحقّ مع علی یدور معه حیثما دار»، زیرا موجودات امكانی شركت پذیرند.
نزاهت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم از شك
جمله ﴿فَلا تَكُن مِنَ المُمتَرین﴾، دربردارنده نهی است و پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نیز همانند دیگران مكلّف به ادای واجبات و ترك محرّمات است.
توجّه خطاب تكلیفی به آن حضرتصلی الله علیه و آله و سلم محذور ندارد، زیرا معصوم بودن به معنای مكلّف نبودن نیست، بلكه معصوم نیز از روی علم، عمد و اختیار، واجبات و مستحبات را به جا میآورد و حرام و مكروه را ترك میكند و فرق وی با دیگران در آن است كه نه از روی عمد مرتكب خلاف میشود و نه براثر سهو، چون عصمت دارد.