تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (شماره 126)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 11 شهریور 1400
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 658
إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزیزُ الْحَكیم (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِالْمُفْسِدینَ (63)
گزیده تفسیر
داستان حضرت مسیح و بهال درباره آن و پیروزی پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و سلم و همراهان نورانی وی در رُخداد مباهله حق مسلم است. در مباهله لعنت بر غیر حق درمیآید و به عزّت، یعنی نفوذناپذیری و صلابت ختم میشود و خداوند كه هیچ الهی جز ذات اقدس او نیست عزیز و نفوذناپذیری است كه حكیمانه قدرت خود را اعمال میكند.
سرپیچی از حق، فساد قطعی همراه دارد، از اینرو كسی كه پس از اتمام حجّت و آشكار شدن حق با مشاهده رخداد مباهله از حق رویگردان است و همچنان از پذیرش آن سرپیچی میكند تنها فاسد نیست، بلكه دیگران را نیز فاسد میكند و از اینرو مورد تهدید خداوند است.
تفسیر
تناسب آیات
خدای سبحان در آغاز داستان مباهله حقّانیت ادّعای پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را یادآوری فرمود؛ در پایان داستان مباهله نیز با جمله اسمیه، لام تأكید و ضمیر فصل، بار دیگر با تأكید تمام از حقّانیت داستان مباهله، توحید، عزّت و حكمت خداوند سخن میگوید و كسانی را كه پس از روشن شدن حق با مشاهده رخداد مباهله، همچنان از پذیرش آن سرپیچی میكنند، «مفسد» میشناساند.
قصه حق
خداوند حق محض و صِرْف است و آنچه از حق صِرْف نازل میشود حق است، چنانكه هرچه حق است، فقط از خداست. آنچه از خداوند نازل میشود، عبارت از تكوین و تشریع، كتاب و كلام است. كلام خداوند، خواه به صورت مباحث اعتقادی، اخلاقی، فقهی و حقوقی باشد و خواه به صورت قصه و فلسفه تاریخ كه در حدّ خود حاوی معارف یاد شده است، حق است.
تأكید بر نفی هرگونه اله جز «الله»
در جمله ﴿وما مِن اِلهٍ اِلاَّالله﴾ حرف ﴿مِن﴾ برای تأكید است؛ یعنی هیچ الهی جز ذات اقدس خداوندی نیست. این معنا هرگز از «ما إله إلاّ الله» برنمیآید.
عزّت و حكمت الهی
از آنجا كه «مباهله» به عزّت ختم میشود و عزّت یعنی نفوذناپذیری و صلابت و در مباهله باید لعنت بر غیر حق درآید، كلمه ﴿عَزیز﴾ به كار رفته است و چون ذات اقدس خداوند، نفوذناپذیری است كه حكیمانه قدرت خود را اعمال میكند، وصف ﴿حَكیم﴾ كنار ﴿عَزیز﴾ آمده است.
سرپیچی از حق
سرپیچی از حق، فساد قطعی همراه دارد: ﴿فَاِن تَوَلَّوا فَاِنَّ اللهَ عَلیم بِالمُفسِدین﴾؛ خلاف «تولّی إلی الحق» كه صلاح قطعی را در پی دارد؛ و كسی كه پس از اتمام حجّت و آشكار شدن حق با مشاهده صحنه مباهله، از حق رویگردان است، تنها فاسد نیست، بلكه دیگران را نیز فاسد میكند.
اولاً از آنان به اسم ظاهر یاد كرد: ﴿المفسدین﴾ نه ضمیر؛ ثانیا آنان را مفسد نامید نه فاسد؛ ثالثًا با تهدید فرمود: ﴿فَاِنَّ اللهَ عَلیم بِالمُفسِدین﴾.
بحث روایی
سرنوشت نصارا در صورت مباهله
... قال [النبیصلی الله علیه و آله و سلم]: و الذی نفسی بیده! إنّ العذاب قد نزل فی أهل نجران و لو تلاعَنوا لمسخوا قردةً و خنازیر و لاضْطَرم علیهم الوادی نارًا و لاستأصل الله نجران و أهله؛ حتّی الطیر علی الشجر و لما حال الحول علی النصاری كلّهم حتّی هلكوا قال الله تعالی: ﴿اِنَّ هذا لَهُوَ القَصَصُ الحَقُّ وما مِن اِلهٍ اِلاَّاللهُ...﴾
اشاره: مقصود از عذاب در مباهله، عذاب استیصال است و در عذاب استیصال آنچه اصل و ریشه است باید كنده شود، زیرا اگر گروهی از منحرفان از بین بروند و گروه دیگر از همكیشان آنها بمانند، باز فتنهگری رواج مییابد، از اینرو هرچه در مقابل حق قرار میگیرد و مانع نفوذ و پیشرفت آن میشود، باید برداشته شود.
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیئاً وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64)
گزیده تفسیر
خداوند سبحان پس از طرد و لعن گروهی، برای اتمام حجّت و در شروع مرحلهای جدید در رفتار با اهل كتاب به ویژه مسیحیان، همه پیروان كتابهای آسمانی را به دینی جامع فرامیخواند. تعبیر زیبا، بسیار محترمانه، پرجاذبه و متواضعانه ﴿یاَهلَ الكِتب﴾ و نیز جمله لطیف و ملایم پایانی آیه كه پیامآور مهر و محبت است نشان میدهد كه پیشنهاد مباهله كه از طرح آن قهر نسبی به دست میآید، پایان كار نیست. در فضایی كه اهل كتاب به جای توحید، همانند مشركان به حلول خدا و جسمیت او معتقد شده بودند، آیه شریفه با دعوت اهل كتاب به عمل یكنواخت به مطلبی كه یكنواخت در كتابهای آسمانی هست، یعنی اصل مشترك توحید، نه دعوت به پذیرش مفاد همه كتابهای آسمانی، میفرماید: بیایید همگی در اعتقاد به مضمون این كلمه (حقیقت و معرفت) و عمل به مفاد آن یكسان بوده و براساس عدل و انصاف، همه تسلیم شویم؛ مطلبی كه میان ما و شما مقدس و محترم است و آن منقاد بودن در پیشگاه خداوند و موحّد بودن در عبادت خدا (توحید عملی)، برای او شریك نگرفتن و مشرك نبودن در ذات (نفی شرك ذاتی) و غیر خدا را منشأ قانونگذاری ندانستن.
در ادامه آیه میفرماید: انسانها ابعاض یك حقیقتاند و هیچ كس نمیتواند دیگری را استعباد كند. اگر انسان خود را برده بیاراده همنوع خود قرار دهد او را به عنوان رب اتخاذ كرده است. آن دیگری نیز انسانی مانند توست و هرگز قدرت ربوبیت ندارد و نباید او را رب خود بدانی.
در پایان میفرماید: اگر آنان روی برگرداندند و دعوت شما را نپذیرفتند به آنان بگویید: آگاه باشید و بدانید ما به اصول یاد شده تسلیم هستیم و ما نه از انحراف شما میترسیم و نه از پیوستن شما خرسند میشویم.
تفسیر
تناسب آیات
این آیه كریمه شروع مرحلهای جدید در رفتار با اهل كتاب، به ویژه مسیحیان است.
خدای سبحان در آیه پیشین حجّت را بر اهل كتاب تمام كرد و كسانی را كه پس از اتمام حجّت حق را نمیپذیرند، مفسد دانست و اكنون همه پیروان كتابهای آسمانی را به دینی جامع فرا میخواند و در پایان میفرماید: اگر آنان روی برگردانیدند و دعوت شما را نپذیرفتند، به آنان بگویید كه شاهد باشید ما بهاصول یاد شده تسلیم هستیم.
جمله پایانی آیه گذشته: ﴿اللهَ عَلیم بِالمُفسِدین﴾ تنبیه و اخطاری ضمنی به اهل كتاب بود كه اولاً مفسدند و ثانیا خداوند به فساد آنان آگاه است و ثالثاً میداند مفسد را چگونه مجازات كند؛ ولی در بخش پایانی آیه مورد بحث، با نرمی سخن میگوید نه با تهدید و هشدار، تا تعدیلی بین قهر و مهر شود. بهدیگر سخن، پیوند این آیه همراه آیه پیشین از نوع جمع میان قهر و مهر است، زیرا پس از دعوت به مباهله و آن قهر نسبی كه از طرحِ بِهال به دست آمد (نه از خود مباهله) تعبیر بسیار محترمانه ﴿یاَهلَ الكِتب﴾ در ابتدای این آیه و جمله لطیف و ملایم ﴿فَاِن تَوَلَّوا فَقولوا اشهَدوا بِاَنّا مُسلِمون﴾ پیامآور مهر و محبت است و نشان میدهد كه پیشنهاد مباهله پایان كار نیست.
٭ ٭ ٭
جذبه خطاب ﴿یاَهلَ الكِتب﴾
در بیشتر خطابهای خداوند به اهل كتاب، پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم واسطه است. خطاب ﴿یاَهلَ الكِتب﴾ همانند خطاب با كلمه «یا أهل القرآن» به مسلمانان، زیباترین خطاب به یهودیان و مسیحیان است و جاذبهای ویژه دارد و نشان میدهد كه خداوند پس از پیشنهاد مباهله، همه راههای نجات را نبسته است.
دستور و رفتار نهایی
باید توجّه داشت كه ﴿قُل یاَهلَ الكِتب﴾ دستور نهایی خداوند به اهل كتاب نیست، بلكه گاهی مرحلهای پیشتر میرود و آنها را برای ایماننیاوردنشان، به جنگ یا پرداخت جزیه تهدید میكند: ﴿قتِلُوا الَّذینَ لایؤمِنونَ بِاللهِ ولابِالیومِ الأخِرِ ولایحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللهُ ورَسولُهُ ولایدینونَ دینَ الحَقِّ مِنَ الَّذینَ اوتوا الكِتبَ حَتّی یعطوا الجِزیةَ عَن یدٍ وهُم صغِرون﴾ (سوره توبه، آیه 29)
بر این پایه، وزان ﴿قُل یاَهلَ الكِتب﴾ وزان ﴿قُل یاَیهَا الكفِرون﴾ (سوره كافرون، آیه 1) است؛ یعنی همانگونه كه سوره «كافرون» واكنش نهایی به كافران نیست و آیاتی مانند ﴿یاَیهَا الَّذینَ ءامَنوا قتِلوا الَّذینَ یلونَكُم مِنَ الكُفّارِ ولیجِدوا فیكُم غِلظَةً واعلَموا اَنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقین﴾ (سوره توبه، آیه 123) و ﴿فَاِذَا انسَلَخَ الاشهُرُ الحُرُمُ فَاقتُلوا المُشرِكینَ حَیثُ وجَدتُموهُم وخُذوهُم واحصُروهُم واقعُدوا لَهُم كُلَّ مَرصَد﴾ (سوره توبه، آیه 5) پس از آن نازل شدهاند و حكم نهایی را باید در این دست آیات جستوجو كرد، آیه ﴿قُل یاَهلَ الكِتب﴾ نیز بدان معنا نیست كه اگر اهل كتاب به اصول یاد شده ملتزم شدند، دیگر به هیچ حكمی، حتّی پرداخت جزیه محكوم نشوند، زیرا سعادت اَبَد در سایه ایمان به نبوّت حضرت ختمی رسالتصلی الله علیه و آله و سلم است وگرنه در ضلالت و محكوم جزیهاند.
معنای «تعالوا»
كلمه ﴿تَعالَوا﴾ كه به معنای دعوت به علوّ است، به چند صورت محقق میشود:
1. دعوت كننده از جایگاهی بلند دیگران را كه از او پایینتر هستند، دعوت كند؛
2. دعوت كننده هنوز در بلندی قرار نگرفته است؛ امّا با قدرت تمام و اراده و عزمی راسخ از دیگران میخواهد كه هماهنگ با او راه سیر صعودی را در پیش گیرند.
3. دعوت كننده، هرچند خود در بلندی است، در مقام دعوت به گونهای سخن میگوید كه گویا هنوز بالا نرفته است، مثلاً به كسانی كه در دامنه كوه و پایینتر از او هستند، میگوید «بیایید با هم بالا برویم». ﴿تَعالَوا﴾ در آیه مورد بحث از این قبیل است، زیرا دعوت مزبور با تواضع كه سیره و رفتار اجتماعی رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم است، آمیخته شده است.
معنای «كَلِمَةٍ سَواء» و تأیید نظر علامه طباطبایی
درباره «سَواء» در این آیه، اختلاف نظری میان علامه بلاغی و علامه طباطبایی وجود دارد: مرحوم بلاغی میفرماید كه ﴿سَواء﴾ یعنی مستویة بیننا و بینكم فی تلاوتنا جمیعاً لها؛ پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و سلم اهل كتاب را دعوت میكند به مطلبی كه مورد توافق اهل تورات، انجیل و قرآن است كه همه باید موحد باشند و هیچ كس دیگری را رب خود نداند.
نظر علامه طباطبایی این است كه مراد، دعوت پیامبر به كلمهای است كه همه در اخذ و عمل به آن یكسان باشند. شاهد مرحوم علامه برای گفته وی ذیل آیه است كه تأیید میكند صدر، مربوط به امر عملی باشد: ﴿فَاِن تَوَلَّوا فَقولوا اشهَدوا بِاَنّا مُسلِمون﴾؛ یعنی اگر اهل كتاب اعراض كردند، به آنها بگویید شاهد باشید ما منقاد و تسلیم هستیم. معلوم میشود مورد دعوت انقیاد، یعنی توحید عملی و ترك عبادت غیر خداست؛ اما اعتقاد به یگانگی خداوند، از لوازم توحید هست؛ لیكن آیه ناظر به آن نیست.
گفتنی است میتوان نظر علاّمه بلاغی را با علامه طباطبایی سازگار كرد؛ بهاین بیان كه مراد آیه این است كه «تعالوا إلی الأخذ و العمل بكلمة مستویة بیننا وبینكم؛ یعنی بكلمة موجودة فی الكتب السماویة» كه با ذیل آیه هم منافات ندارد، بنابراین مضمون آیه، دعوت اهل كتاب به عمل یكنواخت، به مطلبی است كه یكنواخت در كتابهای آسمانی هست.
معنای استثنا در ﴿اِلاَّالله﴾
جملاتی كه كلمات استثنا در آنهاست به دو قضیه موجبه و سالبه منحل میشوند؛ لیكن با جمله ﴿اَلاَّنَعبُدَ اِلاَّالله﴾ و نیز كلمه طیب لا إله إلاّ الله نمیتوان چنین كرد، زیرا نمیتوان گفت فطرت انسان، از وجود آلهه و نیز از وجود خداوند خالی بوده است و انبیا(علیهمالسلام) به ویژه رسول گرامی اسلامصلی الله علیه و آله و سلم آمدهاند تا دو چیز را به انسان تعلیم دهند: یكی نفی شرك و زدودن طاغوت؛ و دیگری اثبات مبدأ و توحید آن. براین اساس، حرف «إلاّ» در ﴿اَلاَّنَعبُدَ اِلاَّالله﴾ و نیز در لا إله إلاّ الله به معنای «غیر» است؛ یعنی پذیرش توحید برای فطرت مطرح بوده است و نفی شرك برای او آموزشی است و انبیا(علیهمالسلام) نفی شرك را به بشر تعلیم میدهند نه اصل توحید را، چون پذیرش خدا و وحدت او با فطرت انسانی عجین شده است.
نفی شرك ذاتی
قرآن كریم، موضوع عبادت ناب و خالص خدا و نفی شرك عملی را بی «واو» عطف آورده است: ﴿یعبُدونَنی لایشرِكونَ بی شَیئاً) (سوره نور، آیه 55) در این آیه میان ﴿یعبُدونَنی﴾ و ﴿لایشرِكونَ بی شَیئاً﴾ «واو» عطف نیامده است، زیرا عبادت ناب و خالص با شرك عملی سازگار نیست و اصولاً عمل عبادی محض، تار و پودش خالی از شرك است.
براین اساس، هرجا میان عبادت و نفی شرك، حرف «واو» آمده است، نفی شرك ذاتی مراد است؛ مانند آیه مورد بحث: ﴿اَلاَّنَعبُدَ اِلاَّاللهَ ولانُشرِكَ بِهِ شَیئاً﴾، زیرا این جمله چنین معنا میشود كه در عبادت خدا موحّد بوده و در ذاتْ مشرك نباشیم؛ چونان یهودیان كه عُزیر را پسر خدا میدانند؛ یا مسیحیان كه به حلول معتقدند، پس برای آنكه هر یك از این دو مطلب، مجزّا به مخاطب تفهیم شود، جدا از یكدیگر و با «واو» ذكر میشود، تا یكی درباره توحید عملی و دیگری برای نفی شرك ذاتی باشد.
برهان نفی اتخاذ رب
عبارت ﴿ولایتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا اَربابًا مِن دونِ الله﴾ محصول دو برهان است: أ. انسانها ابعاض یك حقیقتاند و هیچكس نمیتواند دیگری را استعباد كند. ب.ربوبیت از ویژگیهای الوهیت است و تنها خداست كه شایستگی ربوبیت آدم و عالم را دارد.
اهل فن میگویند اگر در جملهای حكمی بر وصفی معلّق شود، در حقیقت علّت آن حكم نیز در آن جمله آمده است؛ مثلاً جمله «عالم را گرامی بدار»، میفهماند كه علّت احترام به عالم دانش اوست؛ بر خلاف جمله «فلان شخص را گرامی بدار» كه شنونده را همچنان در انتظار دلیل نگه میدارد. درآیه مورد بحث نیز میفرماید: ﴿ولایتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا اَربابًا مِن دونِ الله﴾ یعنی همنوع، همنوع را ربّ خویش نگیرد. در این جمله نیز حكم همراه دلیل آمده است كه همگان ابعاض یك حقیقت هستید و دیگری نیز انسانی مانند توست و هرگز قدرت ربوبیت ندارد و نباید او را ربّ خود بدانی.
مصداقی از پذیرش ربوبیت دیگران
﴿مِن دونِ الله﴾ نشان میدهد از كسی كه سخنش به خدا استناد ندارد نمیتوان پیروی كرد و اگر به كلام خدا استناد داشت، پیروی از وی به معنای رب قرار دادن خداست نه او.
معنای استشهاد
استشهاد در ﴿اشهَدوا﴾، شهادت در دادگاه نیست، بلكه مراد آگاه شدن آنان است؛ یعنی بدانید كه ما نه از انحراف شما میترسیم و نه از پیوستن شما خرسند میشویم، بنابراین ﴿اشهَدوا﴾ به معنای «اعلموا» است.
ظهور مهر و قهر
از مجموع آیه «مباهله» و آیه مورد بحث به دست میآید كه قطع رابطه در جریان مباهله مقطعی بوده است، بلكه میتوان گفت با پذیرش جزیه، تعهّد متقابل و تعامل متعهدانه امضا شده و پس از آن نیز برنامههای هدایتی پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم با شیوههای دیگر همچنان ادامه داشته است.
خدای سبحان پس از طرد و لعن گروهی، افزون بر تعبیر با جاذبه «یاَهلَ الكِتب»، برای هدایت و جذب آنان راه دیگری را نیز به پیامبرش نشان میدهد و میگوید به آنان بگو ما شما را به چیزی دعوت نمیكنیم كه یك جانبه باشد، بلكه هر چه را برای خود میخواهیم، آن را برای شما نیز خواهانیم.
شكل این دعوت «موعظه» است، گرچه «مدعو إلیه» «برهان» است. گاهی انسان در خلال بحث برهان میآورد و زمانی برای پذیرش برهان موعظه میكند كه برهان را بپذیرید كه این موعظه برای پذیرش برهان است و جاذبهای است پس از آن دافعه و طرد و لعن.
اشارات و لطایف
1. اشتیاق رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم به ایمان و دینداری مردم
رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم هم حبیب خداست و هم دوستدار دین او، از اینرو با اشتیاقی وافر میكوشد شاهد ظهور و اجرای دین خدا باشد. بر این اساس، رسالت ایشان نیز تنها ابلاغ پیام نبوده است؛ بلكه برای دیندار شدن مردم، تا سر حدّ جان تلاش میكردند.
2. همسویی اهل كتاب با مشركان
اهل كتاب همچون مشركان، احكام رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم را بشری یعنی از خود او میپنداشتند. از اینرو سخن رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم را نمیپذیرفتند، چون آن را سخن غیر خدا میدانستند، درحالی كه خود آنان محور اصلی رب پنداشتن دیگران بودند.
همانگونه كه مشركان به «وثنیت» معتقد بودند، اهل كتاب نیز از باورهای حق خود دست برداشته و به كتابی تحریف شده پایبند بودند، از اینرو به كافران شباهت داشتند: ﴿وقالَتِ الیهودُ عُزَیر ابنُ اللهِ وقالَتِ النَّصرَی المَسیحُ ابنُ اللهِ ذلِكَ قَولُهُم بِاَفوهِهِم یضهِءونَ قَولَ الَّذینَ كَفَروا مِن قَبلُ قتَلَهُمُ اللهُ اَنّی یؤفَكون﴾ (سوره توبه، آیه 30)
نامههای رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم به سران اهل كتاب نیز شبیه نامههای آن حضرت به سران شرك و كفر بود.
بحث روایی
1. نامه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم به امپراطور روم
نامههای فراوانی از حضرت ختمی نبوّتصلی الله علیه و آله و سلم به ملوك و سران معاصر نوشته شد كه فقط به نقل یكی از آنها بسنده میشود:
عن ابن عباس قال: حدّثنی أبوسفیان إنّ هرقل دعا [دُعِی ظ] بكتابِ رسول اللهصلی الله علیه و آله و سلم فقرأه، فإذا فیه: بسم الله الرحمن الرحیم. من محمّد رسول الله إلی هرقل عظیم الروم. سلام علی من اتّبع الهدی! أمّا بعد، فإنّی أدعوك بدعایة الإسلام؛ أسلم تسلم؛ أسلم یؤتك الله أجرك مرّتین. فإن تولّیت فإنّ علیك إثم الأریسیین ﴿یاَهلَ الكِتبِ تَعالَوا اِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وبَینَكُم اَلاَّنَعبُدَ اِلاَّاللهَ ولانُشرِكَ بِهِ شیئاً ولایتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا اَربابًا مِن دونِ اللهِ فَاِن تَوَلَّوا فَقولوا اشهَدوا بِاَنّا مُسلِمون﴾
اشاره: أ. مشابه این نامه درباره مُقَوْقَس زمامدار مصر نیز در تاریخ آمده است.
ب. مورّخان، زمان ارسال این نامهها را سال ششم هجری نقل كردهاند كه اگر صحیح باشد، آیه مورد بحث نیز باید در همین سال و نزدیك به آن نازل شده باشد، چون در همه نامهها این آیه آمده است، در حالی كه گفتهاند: هیئت نصارای نجران سال نهم یا دهم هجری بوده كه لازمِ آن، نزول آیه درهمان سالهاست.
حل این اشكال و رفع اختلاف سه گونه ممكن است: 1. هیئتها متعدد باشند كه در آن سالها به تناوب آمدند. 2. آیه دو بار نازل شده باشد. 3.اعتبار اقتضا میكند كه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در همان سالی (سال ششم) كه برای ملوك و رؤسای روم و مصر نامه نوشت، برای نصارای نجران هم نامه نگاشت، چون آنها به پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نزدیكتر بودند و آنچه مفسران در مورد شأن نزول این آیه گفتهاند از باب جری و تطبیق است.
2. برخی از مصادیق ﴿كَلِمَة﴾
روی عن جعفر بن محمّد(علیهماالسلام): أنّ الكلمة هاهنا هی شهادة أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمّدًا رسول اللهصلی الله علیه و آله و سلم و أنّ عیسی(علیهالسلام) عبدالله و أنّه مخلوق كآدم.
اشاره: این معانی نیز درباره ﴿كَلِمَة﴾ بیان شده است: انصاف؛ عدل؛ جمله لااِلهَ اِلاَّالله. معنای یاد شده در این روایت بیان مصداق و از باب تطبیق و تبیین مراد آیه شریفه است.
3. اتخاذ ارباب
روی أیضاً أنّه لمّا نزلت هذه الایة، قال عدی بن حاتم: ما كنّا نعبدهم یا رسول الله! فقالصلی الله علیه و آله و سلم: اما كانوا یحلّون لكم و یحرّمون فتأخذون بقولهم؟ فقال: نعم. فقال النبیصلی الله علیه و آله و سلم: هو ذاك.
اشاره: در این روایات، عمل به بدعتهای احبار و رهبان، اتخاذ ارباب شمرده شده است. آنان احبار و رهبان را نمیپرستیدند، بلكه كوركورانه از آنها تقلید میكردند.